حکایت سلطان ملکشاه و زن بیوه| سر پل زایندهرود یا پل صراط
پیرزنی که در زمان حیات سلطان ملکشاه از او عدالت و بخشش دریافت کرد، پس از مرگ او نیز شفاعتش را کرد.
سلطان ملکشاه در محل حکومت خویش (اصفهان) به شکار رفت و جمعی از خواص و غلامان او اطرافش بودند، گاو مادهای بیصاحب میان بیابان به چشم آنها خورد او را گرفتند، پس از کشتن، بریان کردند و خوردند، صاحب گاو پیرزنی بود بیوه که سه طفل یتیم داشت و به شیر گاو زندگانی میکردند، وی تا با خبر شد آمد در وقتی که ملک شاه میخواست از روی پل زاینده رود برود مقابلش ایستاد و گفت شاها اگر امروز سر پل زاینده رود جواب مرا ندادی و به دردم رسیدگی نفرمائی، روز قیامت سر پل صراط جلوتان را خواهم گرفت، سلطان پیاده شد و به موضوع پی برد، دستور داد هفتاد گاو به آن زن دادند، غلامان که در مقام خدمتگزاری دربار سلطان به مال مردم تجاوز کرده بودند در دادگاه رسمی سلطان محکوم شدند.
بعد از وفات ملکشاه آن زن خود را روی قبر سلطان افکند و میگفت خداوندا! سلطان ملکشاه هم به درد دلم رسیدگی نمود و هم احسان به من کرد، تو اکرم الاکرمین هستی، اگر به او رحم فرمائی چه میشود. در آن زمان یکی از عباد و زهاد ملکشاه را خواب دید. از حالش جویا شد، گفت اگر شفاعت زنی را که سر پل زاینده رود که بدادش رسیدم نبود وای بر من بود.