روز دوشنبه ورزشگاه، امنترین جای ایران بود
دوباره برمیگردیم
این یک تجربه جدید و هیجانانگیز است؛ در تاریک و روشن هوا به محوطه ورزشگاه نزدیک میشوید و انگار وارد یک قطعه سوای همه مناسبات و عادتهای شهر شدهاید؛ اینجا همه، باید روی فوتبال، تیمشان و نتیجه بازی تمرکز کنند؛ پرچمهای ایران را روی زمین پهن کردهند؛ دانهای 15هزار تومان؛ کلاه تیم ملی هم همان قیمت، بوق هم دارند و از همین جا صدای دمیدن هایی از دوردست به گوش میرسد.
«منقلب» میشوید
تابلو را که میبینید «منقلب» میشوید؛ «مجموعه ورزشی آزادی»؛ همین جمله را به لاتین، یک خط پایینتر از آن نوشتهاند؛ زنانی زیر تابلو ایستادهاند تا ورودشان را به ورزشگاه ثبت کنند؛ شمار بالایی از آنها از زمان تولدشان تا حالا به ورزشگاه نیامدهاند؛ مردان هم همراهیشان میکنند و در گوشهای از عکسهایشان جا میگیرند؛ برای آنها هم دیدن زنها در محیطی که تنها خودشان بودهاند، تازگی دارد.
زنها و مردها؛ دوشادوش هم
از در، که عبور کنید یک محوطه باید طی شود؛ دست و پایتان را گم کردهاید؛ نمیدانید از خودتان سلفی بگیرید یا تصاویری را که تا حالا ندیدهاید، ثبت کنید؛ یک زوج جوان با سه کودک همراهشان؛ پسر بچهای با کلاه فرفری قرمز، یک دختر بچه و یک پسر کم سنتر با لباس مهدی طارمی(مهاجم تیم ملی ایران).
خانمی میانسال، مقنعه سر کرده و همینطور که در کنار همسرش(با موهای جوگندمی) راه میرود، در بوق هم میدمد.
زنانی که در کنار مردان قدم بر میدارند؛ قدمهایی که محکم روی زمین قرار میگیرند و برای حرکت عجله دارند. دختر جوانی با پوشش مانتو و دیگری چادر دست در دست هم، عبور میکنند و همینطور صدای ممتد دمیدن در بوق به گوش میرسد.
گمشده در سوسوی نورافکنهایی خیلی بزرگ
حالا زنان و مردان از هم جدا شده و هر دسته از راهروهای داربست شکلی عبور میکنند تا بلیطهایی که خریداری کرده بودند، چک شود هرچند که دیگر داشتن یا نداشتن بلیط مهم نیست و همه به ورزشگاه راه داده میشوند؛ بازرسی بدنی هم هست.
و بعد محوطهای که انتهایش به جایی ختم میشود شبیه یک سِن روباز تئاتر یا موسیقی؛ مورب است و چشمنواز؛ گمشده درسوسوی نورافکنهایی خیلی بزرگ.
از لذتهای کشف نشده زندگی
قدمها تندتر میشود؛ تا نروی و ننشینی روی یکی از صندلیهای پلاستیکی ورزشگاه، باورت نمیشود آمدهای؛ صندلیها را بارها در تلویزیون دیده بودی که چطور بعد از بازی، تماشاچی عصبانی آنها را کنده و بعد پرتابش کرده سمت زمین چمن.
حالا راهرویی مسقف با تابلوهایی که شماره ورودیها و جایگاه را رویش نوشتهاند و بعد یک وسعت سبز که میخکوبتان میکند؛ میگویید چه قدر هوا خوب است و احساس میکنید به بخشی از لذتهای کشف نشده زندگی دست پیدا کردهاید.
خانمها تا پایان بازی حجاب خود را رعایت کنند
زنان و مردانی، کیپ تا کیپ روبروی صفحهای نشستهاند تا بازی ایران، پرتغال را ببینند. بیشتر از نیم ساعت به شروع بازی مانده و یک نفر مجری زن و یک مرد روی زمین چمن برای تماشاچیها صحبتهایی پرشور میکنند؛ تشکر میکنند از مسئولانی که باعث شدند خانوادهها بیایند ورزشگاه و تاکید میکنند که خانمها تا پایان بازی حجاب خود را رعایت کنند.
همه با هم مهربانند
همینطور که دنبال صندلیتان میگردید تصویر زنان و مردان، مادرها و پدرها، نوجوانها و کودکان و زوجهای جوان که با امید نگاه میکنند در دوربین موبایلتان ثبت میشود؛ همه با هم مهربانند و در کنار یکدیگر شادند.
هیچ فحشی نشنیدید
پیش از این شنیده بودید که در ورزشگاه همه فحاشی میکنند و به این لحاظ محیط مناسبی برای خانمها نیست و شما از لحظهای که پا در ورزشگاه گذاشتید تا زمان خروج حتی یک فحش یا حرف نامربوط نشنیدید.
هیچ دعوایی رخ نداد
آقایی که در صندلی ردیف جلویی شما نشسته، به بغل دستیاش میگوید: حیف که خانمم اینجاست والا حسابش را میرسیدم»؛ با مردی که پیراهن یکی از تیمهای باشگاهی را پوشیده بحثش شده؛ میگویند که رسم نیست در بازیهای ملی، لباس تیمهای باشگاهی را بپوشند و این رسم و رسوم را مردان میدانند و شما همینطور به اطلاعات فوتبالیتان اضافه میشود.
یک جای دیگر دو نفر آقا با هم دعوای لفظی میکنند، همسر یکیشان میگوید بیا برویم و او هم میگوید برویم؛ پیش از این(در روزهای دیگر) و زمانی که زنان حضور نداشتند دست به یقه هم شدهاند؛ همدیگر را کتک هم زدهاند.
شادی را نمیشود تفکیک کرد
لحظات حین بازی ثبت نمیشود چرا که دوست داشتن تیم ملی؛ علاقهمندی به ورزش؛ فوتبال دوست بودن و اساساً شادی، شعف، هیجان، احساساتی شدن، غمگین شدن، در بهت فرو رفتن، جیغ کشیدن، تحلیلهای حین بازی، تخمه شکاندن وحتی اشک ریختن را نمی شود تفکیک جنسیتی کرد.
واقعیت سبز
مثل این که تمامی احساس و اعتماد به نفس زنان ورزشگاه آزادی فرسنگها فاصله را طی کرده و در روح بازیکنان تیم ملی در روسیه هم دمیده میشود که آنها مقابل مدعی قهرمانی دنیا شگفتآفرین بازی میکنند و تصویر علیرضا بیراوند که پنالتی یکی از بهترین بازیکنان دنیا را آرام در آغوش میگیرد، ورزشگاه را به فکر وا میدارد و همراه جملاتی چون «ما میتوانیم» از فضای مجازی به واقعیت سبز ورزشگاه کشیده میشود.
مردانی که مراقب شما بودند
هیچ کدام از صندلیهای ورزشگاه کنده نشدند. همه تماشاچیها منظم و در خط خارج شدند و این طور نبود که کسی با پرش از روی سر و کله بقیه، صندلیها را دوتا یکی کند.
همان مسیر رفته را دارید بر میگردید؛ اینجا گم نمیشوید و دنبال خروجیها و پارکینگها اگر بگردید، مردان و پسرانی هستند که شما را راهنمایی کنند؛ میخواهند به شما بگویند که استادیوم را مثل کف دست میشناسند و شما نگران چیزی نباشید؛ اینجا پسرانی مراقب شما هستند که شاید اگر در محیطی خارج از ورزشگاه، کوچه، خیابانی و جایی دیگر بودند، بدون (به اصطلاح) متلک طوری، کنایه و حرفی-حتی بدون هیچ غرضی و برطبق عادت- از کنارتان عبور نمیکردند.
صعود نکردیم اما خوشحالیم
از کنار تابلوی بزرگ مجموعه ورزشی آزادی عبور میکنید؛ اندکی درنگ و میگویید که «دوباره بر میگردیم».
صعود نکردیم اما خوشحالیم.