سالار زن غریبه را نزد همسرش آورد و او را همسر خود معرفی کرد !
وقتی شوهرم مهمان جوانش که یک زن بود را معرفی کرد، خشکم زد باورم نمی شد به همین راحتی فریب خورده باشم...
وقتی همسرم میهمان جوانش را معرفی کرد، از تعجب چشمانم گرد شد، خشکم زده بود و همانند فردی که به طور ناگهانی قدرت تکلم خودش را از دست داده باشد، حیرت زده به آن ها نگاه می کردم. باورم نمی شد به همین راحتی فریب خورده باشم...
زن 30 ساله در حالی که عنوان می کرد من قربانی چرب زبانی های «سالار» شدم و اکنون از این ازدواج بسیار پشیمانم، درباره چگونگی ازدواج خود به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری کاظم آباد مشهد گفت: به دلیل شرایط خاص خانوادگی و مشکلاتی که در زندگی داشتم، نتوانستم به خواستگارانم پاسخ مثبت بدهم.
این در حالی بود که سال ها یکی پس از دیگری سپری می شد و من هنوز نتوانسته بودم ازدواج کنم تا این که چند ماه قبل «سالار» به خواستگاری ام آمد. اما به او نیز پاسخ منفی دادم، چرا که او قبلا ازدواج کرده بود و من نمی توانستم در کنار او زندگی کنم، ولی «سالار» دست بردار نبود و مدام به منزل ما رفت و آمد می کرد.
او با چرب زبانی و پول هایی که خرج می کرد، پدر و مادرم را فریب داده بود، به طوری که آن ها خوشبختی مرا در ازدواج با سالار می دیدند. پدر و مادرم مدام زیر گوش من زمزمه می کردند که او پسر خوبی است و با شرایط مالی مناسبی که دارد سعادت من تضمین شده است.
آن ها بدون این که تحقیقی در مورد زندگی گذشته سالار انجام دهند و یا علت جدایی او و همسرش را بدانند، چنان تحت تأثیر شیرین زبانی های سالار قرار گرفته بودند که در فرصت کوتاهی لوازم سفره عقد را فراهم کردند. من که در دوراهی تردید مانده بودم، ساعتی با سالار صحبت کردم. او می گفت من از همسرم جدا شده ام و در زندگی چیزی برای تو کم نخواهم گذاشت. کاری می کنم که هیچ وقت چهره ات رنگ غم را به خود نبیند. من هم همانند پدر و مادرم فریب چرب زبانی های او را خوردم و بدین ترتیب مراسم ازدواج ما برگزار شد. اوایل زندگی خوبی داشتم و در کنار سالار احساس خوشبختی می کردم، چرا که او از نظر مالی مرا در مضیقه نمی گذاشت. همه امکانات را برایم فراهم کرده بود اما همه این خوشبختی چند ماه بیشتر دوام نداشت و روزی همه آن قول و قرارها و حرف های عاشقانه به هم ریخت، به طوری که دیگر نتوانستم این شرایط فریب کارانه را تحمل کنم و از اعتماد به حرف های سالار رنج می بردم.ماجرا از آن جا آغاز شد که چند روز قبل همسرم زودتر از همیشه به منزل آمد و گفت امشب میهمان ویژه ای دارم و می خواهم به درستی از او پذیرایی کنی! او در حالی که از من می خواست شام مناسب و خوشمزه ای تهیه کنم، از منزل بیرون رفت ، اما نگفت میهمان ویژه اش کیست!!
من هم بلافاصله خانه را تمیز کردم و سپس با فراهم کردن همه امکانات برای پذیرایی از میهمان منتظر آن ها شدم. حدود 2ساعت بعد «سالار» به همراه زن جوانی وارد منزل شد و او را همسر خودش معرفی کرد. حیرت زده به آن زن نگاه می کردم که سالار ادامه داد ما کمی با هم اختلاف داشتیم ولی از یکدیگر جدا نشده بودیم حالا هم که اختلافات ما رفع شده است، او با ما زندگی خواهد کرد و ... سالار همچنان درباره همسرش سخن می گفت ولی من دیگر چیزی نمی شنیدم...