//
کد خبر: 130465

درخواست شوم مرد جوان از همسرش او را بهت زده کرد !

هوای زندگی اش اغلب توفانی بوده و مدام ابرهای تیره و تار، آسمان زندگی اش را فرا می گرفتند.

به گفته خودش از شوهران به اصطلاح سایه سرش، جز سردی و تاریکی چیزی به ارث نبرد و مدام زیر قدم های بی تدبیری و شرارت شان  لگد مال شد و زخم برداشت. تازه از زندگی شوهر اول اختلاس گر و دزدش بیرون آمده بود که در دام یک مار خوش خط و خال دیگر افتاد و روزگارش بدتر از قبل شد. زن استخوان ترکانده که  خراش و جراحات روحی زیادی از همسرانش برداشته است می گوید: هنوز از دام و تارهای چسبناک  شوهر اولم رهایی نیافته بودم که گیر یک مرد بی قید و بند دیگر افتادم. شوهر اولم اختلاس گر و دزد ماهری بود که دست از کارهای زشتش بر نمی داشت و مدام با نارفیق هایش نقشه دزدی و اختلاس از خانه ها و بانک ها می کشیدند و آخرش با نفرین و آه مردم در چنگ قانون می افتادند. هر طور بود خودم را از تارهای چسبناک در هم تنیده شوهر دزدم خلاص کردم و با گرفتن حضانت تنها دخترم طلاقم را از او گرفتم.

مدتی تنها زندگی کردم تا این که روزی از طریق خواهر شوهرم با همسر دومم آشنا شدم. خواستگارم در ظاهر یک بنگاه خرید و فروش خودرو داشت اما مثل یک مار خوش خط  و خال، باطن زهر آگین اش را پنهان کرده بود. خواستگار دومم مثل من زندگی ناموفقی را تجربه کرده بود و از زن اولش یک دختر داشت و به من قول داد فرزندم را مانند دخترش تر و خشک خواهد کرد و از او پشتیبانی می کند. او همچنین قول داد بعد از ازدواج مان  دخترش را پیش مادرش می فرستد.

همه چیز در ظاهر خوب پیش می رفت تا این که سر سفره عقد برای بار دوم نشستم تا شاید این بار سایه سرم به زندگی ام گرما ببخشد. بعد از گذشت چند صباحی از زندگی مشترک مان به دلایلی شوهرم هوس ترک دیار کرد و به ناچار در یک شهر غریب ساکن شدیم. مدتی گذشت شوهرم نه تنها به وعده های قبل از ازدواج مان برای نگهداری دخترم عمل نکرد بلکه دخترش را هم پیش مادرش نفرستاد. از همه بدتر فهمیدم که او با دوستانش در زمینه قاچاق عتیقه فعالیت دارد و شغل اش برای سرپوش گذاشتن روی کارهای مجرمانه شان است.

وقتی به او اعتراض می کردم با الفاظ رکیک پاسخ مرا می داد و به شدت من را به باد کتک می گرفت به طوری که از هوش می رفتم.

به ناچار دخترم را از خودم راندم و پیش مادرم فرستادم. بعد از مدتی متوجه شدم زن اول شوهرم به خاطر بی محلی و رفتار های خشن او به رابطه خیابانی رو آورده بود  و برای همین شوهرم به همه زن ها شک داشت و مدام من را شکنجه می داد که مبادا دست از پا خطا کنم. شوهرم  اصلا در قید و بند اخلاق نبود و اکثر اوقات نوشیدنی های الکلی مصرف می کرد و  بابت این کارش روز به روز بر وحشتم افزوده می شد. آزار و شکنجه روحی و جسمی شوهر قاچاقچی ام ادامه داشت تا این که متوجه شدم سه ماهه باردار هستم و به خاطر این ماجرا بدجوری دلهره وجودم را گرفته بود و جرئت گفتن این موضوع را به شوهرم نداشتم.

روزی مادر شوهرم متوجه شد باردار هستم و مانند یک حیوان وحشی به جانم افتاد و با  زدن یک آمپول قصد سقط بچه را داشت که نشد  و جنین داخل شکم ام ناقص شد و بعد از مدتی مرده به دنیا آمد. به خاطر این کار مادر شوهرم به شدت حالم خراب شد و خیلی جدی آسیب دیدم و چند ماهی در بیمارستان بستری شدم.

بعد از بهبودی دوباره پا در خانه وحشت شوهرم گذاشتم و او نه تنها دست از کارهای پلیدش بر نداشته بود بلکه مثل گرگ درنده مدام به من حمله ور می شد. این داستان غم انگیزم ادامه داشت تا این که یک شب که شوهرم دوستانش را به خانه دعوت کرده بود پیشنهاد بی شرمانه ای به من داد و از من خواست با دوستانش رابطه داشته باشم و قید رابطه زناشویی ام را بزنم. با شنیدن این جملات وهم گونه و ترسناکش وحشت کردم و با جار و جنجال خودم را از دام شیطانی شوهرم خلاص کردم و از خانه بیرون زدم. وحشت تمام وجودم را گرفته بود و جرئت بازگشت به خانه را نداشتم و تصمیم گرفتم به قانون پناه بیاورم و با طرح شکایت از شوهر فاسدم جدا شوم و پیش تنها دخترم برگردم.