//
کد خبر: 18995

انگار من اصلاً دیده نمی‌شدم

من هنوز نیمکت نشین انقلابم

نویسنده: دکتر علی ناظم

کاش آن‌روزها از معلمم می‌پرسیدم و کاش اگر من نمی‌دانستم که بپرسم حداقل او به من یاد می‌داد که چگونه از روی نیمکت می‌توانم خوب بازی کنم و گل بزنم.

من هنوز نیمکت نشین انقلابم  (کلمه "من" در این مطلب تمام جوانان دهه پنجاه و شصت کشورمان ایران است)چشم که به دنیا گشودم جنگ شروع شده بود و اولین خاطراتم صدای آژیر قرمز و آهنگ‌های جنگ و جبهه و شیشه‌هایی با چسب‌های ضربدری و پناهگاه‌های تاریک بود آنروزها یکی از آرزوهایم شهادت بود چون شهید ارج و عزت خاصی در جامعه داشت ولی آنقدر کوچک بودم که به هر کس می‌گفتم می‌خندید،  مدرسه که رفتم مرتب معلم می‌گفت که باید درس بخوانیم تا برای مملکت‌مان کسی شویم می‌گفت که این شماها هستید که باید کشورمان را بسازید و من در تمام آن روزها رویایم این بود که زودتر بزرگ شوم و خوب درس بخوانم تا بتوانم کشورم را بسازم .

 بزرگ‌تر که شدم یک روز مرا به جرم پوشیدن آستین کوتاه گرفتند و مامور انتظامی به من گفت کاش کشور از وجود شما اراذل بی مذهب پاک می‌شد در صورتی که او نمی‌دانست که آن‌روزها من به‌خاطر اطمینانی که به حرف دبیر دینی خود کرده بودم نماز شب می‌خواندم تا بتوانم امام زمان را از نزدیک ببینم اما او مرا بی‌مذهب خطاب کرده بود، همچنان درس می‌خواندم و امیدوار بودم که بتوانم کشورم را بسازم، دانشگاه که رفتم کم‌کم با دنیای بیرون از کشور هم ارتباط گرفتم و اینجا بود که بعد از مقایسه بسیاری از چیزها چراها در ذهنم شکل گرفت، چراهایی که هرگز برای آن جوابی نبود و زمانی هم که برای جوابش جستجو می‌کردم محکوم می‌شدم به منتقد ضد انقلاب چون همیشه می‌گفتند ما بهترینیم و هیچ مشکلی هم وجود ندارد و هیچ‌کس هم حق اعتراض ندارد،  درسم که تمام شد دیدم بسیاری از مشکلات را می‌توانم حل کنم و برای خیلی از آن‌ها راه حل دارم اما انگار من اصلاً  دیده نمی‌شدم و آماده و تازه نفس مجبور شدم که روی نیمکت بشینم و داستان از اینجا شروع شد چون من هم بزرگ شده بودم و هم خیلی خوب بازی را بلد بودم و هم تازه نفس بودم و هم با انگیزه پس با دیدگاهی فنی از روی نیمکت بازی را نگاه کردم،  بازی ای که تیم آن مسوولین کشورم بودم.

از روی نیمکت دیدم که چه گل‌ها که از روی بی‌تدبیری خوردیم، دیدم بازیکنانی که دیگر رمق دویدن ندارند اما همچنان تعویض نمی‌شوند تنها به این خاطر که در 10 دقیقه اول خوب بازی کرده‌اند،  دیدم حتی آن‌هایی را که گل به خودی زدند اما باز هم در زمینند و حتی نگران تعویض شدن هم نیستند و حتی دیدم درگیری‌ها و جدال‌هایی را که بین بازیکنان تیم ما در جریان است و حتی یک اتحاد ظاهری در موقع بازی در بینشان حاکم نیست و من تمام این‌ها را از روی نیمکت دیدم، یاد امام افتادم که می‌گقتند آن‌روزها حساس‌ترین کارها را به جوانان می‌سپرده و به همین خاطر با تمام مشکلات آن‌روزها کشور سر پا ماند و سربلند،اما امروز عنوان من شده شعار تبلیغاتی انتخابات‌ها و آن‌ها که رای بیشتری می‌خواهند مرا بیشتر فریاد می‌زنند ولی افسوس که بعد از آن من دوباره باید بازی را از روی نیمکت دنبال کنم و صدایم هم در نیاید.

کاش آن‌روزها از معلمم می‌پرسیدم و کاش اگر من نمی‌دانستم که بپرسم حداقل او به من یاد می‌داد که چگونه از روی نیمکت می‌توانم خوب بازی کنم و گل بزنم، ‌چگونه از روی نیمکت می‌توانم مملکتم را بسازم،  او به من یاد نداد و من دیدم که بسیاری که از هم قطارهایم از پیشم رفتند آن‌هایی که حوصله نیمکت‌نشینی نداشتند پس رفتند تا برای تیم‌های دیگر بازی کنند،  اما من به خاطر عشقی که به تیمم داشتم ماندم و هنوز هم نیمکت نشینم، ‌من هنوز نیمکت نشین انقلابم.