فوتبال ایران نیازمند رنسانس فرهنگی
روایت است (نقل به مضمون)، که هواداران تیم فوتبال شاهین تهران، در آن سالهای ملتهب دهه ۳۰ و ۴۰، نوع خاصی از تشویق را برای تیمشان بکار میبردند. به اینگونه که دستهای فریاد میکشیدند "شا" و گروه مقابل پاسخ میدادند "هین"! این تجزیه واژه و صورت ظاهریاش، خواسته یا ناخواسته، یکی از نمادهای تقابل شاهین با دستگاه حکومت شد. تا جایی که در سال ۴۷، با دستور تیمسار خسروانی، به انحلال کشیده شد و داستان پرسپولیس آغاز شد.
فوتبال، ورزش اقشار متوسط و محروم جامعه است. از دیرباز و در دوران فراوانی زمین بایر، مردم با کمترین امکانات، بساطش را راه میانداختند. به زندگی لاکچری ۵۰-۶۰ فوتبالیست نگاه نکنید. اکثریتشان هنوز در همان بستر زندگی میکنند و قریب به اتفاقشان از همانجا میآیند. آنها دست چین شده از میان مردمانی هستند که همه آمال و آرزوهای خود را در رسیدن به اتمسفر ورزشگاه و باشگاه خلاصه کردهاند. شد، داخل زمین چمن. نشد، روی سکوها. آنها از انتهای خستگی میآیند. از حاشیه رنج و دغدغه های روزمره و پایان ناپذیر. جایگاه VVIP ورزشگاهها را فراموش کنید. آنها آن بالا هستند. روی سکوها و شاید روی فنسها و داربستها.
آنها در نهان خود میفهمند که گرمی بخش بساط دیگرانند. این بی عدالتیها را از معطلی طولانی، خدمات ضعیف، اضطراب از دست دادن صندلی، تشنگی و گرسنگی و و و در ورزشگاهها احساس میکنند. اما لهیبی از گرمای ایجاد شده خودشان، اگر به قلبشان برگردد، راضیند. آنها آن گرما را حق خود میدانند. گرمای پیروزی و افتخار در قالب تیم محبوب. حقی که درست یا نادرست، انگار در جامعه و زندگی روزمره، از ایشان ربوده شده است.
این میشود که در تراکم چند ده هزار نفری ورزشگاهها، وقتی دغدغه حقوق پامال شده آدمها روی هم تلنبار میشود، به اتکای یکدیگر و به پشتوانه همصدایی با هزاران نفر مثل خود، آن را از تیم حریف و هوادار حریف طلب میکنند. این خشم و بی عدالتی متفرق انباشته در جامعه است که در ورزشگاه خوشه خوشه جمع میشود و به انبار باروتی میماند که هرآینه آماده انفجار است.
فتیله این انبار باروت، میتواند یک مصاحبه، یک شکست، یک اعتراض یا یک بی تدبیری باشد. و چنان میشود که در بازیهای اخیر در فوتبالمان شاهدش بودیم.
قشر تماشاچی فوتبال، حقی را که میانگارد در کوچه و خیابان از او ربودهاند، در ورزشگاه میجوید. همین میشود که در غیاب تدبیر و مدارا، به روی هوادار مقابل چاقو میکشد، به سر و چشمش سنگ میزند، رکیکترین واژگان را از هزارتوی ذهن گرفتارش خارج کرده و بر زبان میآورد. و این خشم خنثی نشده متکثر را با خود از ورزشگاه به کف خیابانها بازمیگرداند. چرخهای هولناک برای وفاق اجتماعی.
و صحنه گردانان چنین نمایش تاسف باری، همانها هستند که بر سریر همین فوتبال نشستهاند. همانها که طبق آن مثل معروف، پول و حال فوتبال را میبرند و به ریش مردمان مستاصل میخندند. مصاحبههایشان را بخوانید. رفتارشان را ببینید. به بازی گرفتن شعور و احساس مردمانشان را نظاره کنید. بی تدبیریها و سهل انگاریهایشان را رصد کنید. تحریک کردن و دروغ گفتن و هماورد طلبیدنشان را دریابید تا بدانید، پشت این پلشتیها و درگیریها و خونریزیهای بی ثمر و اندوهبار، چه دلایلی مخفی مانده است.
عدالت و انصاف، اعدامیان چنین محکمه بی بنیادی هستند. یکی با مظلوم نمایی و دیگری با گردنکشی و آن یکی با تحمیق و تحریک، گلیم خود را از آب بیرون میکشند و در این میانه، ملتی میمانند که در لباس تیمهای مختلف، دشمن قسم خورده یکدیگر شدهاند.
فوتبال ایران، رنسانس فرهنگی میخواهد. شاید آغشته به چوبِ ترِ قانون. تا دانه دانه، عوامل متشنج کننده فوتبال را بی ملاحظه و مصلحت، سر جایشان بنشاند. شاید مردم در میدان فوتبال، بجای عقده گشایی، به آرامشی نسبی دست یابند. وگرنه، فوتبالی که به چشم درآوردن عادت کرده باشد، به جان ستاندن هم آلوده خواهد شد.