به بهانه روز فرهنگ عمومی
خودت را تغییر بده!
فرهنگ هیچ جامعهای بهبود پیدا نخواهد کرد، مگر با تلاش تکتک اعضای آن. باید بپذیریم که مشکلات فرهنگی جامعه ناشی از کمکاری و بیتوجهی همه ماست؛ چه زمانی که یکسره نقد میکنیم و راهکاری ارائه نمیدهیم، چه زمانی که از توجه به رفتار خودمان غافلیم، کور خود هستیم و بینای دیگران.
چهاردهم آبان ماه، روز فرهنگ عمومی نامیده شده است.
فرهنگ عمومی چیست؟
مجموعهای از ارزشهای فرهنگی که هریک از ما بهعنوان عضوی از اعضای جامعه باید به آن احترام بگذاریم؛ مجموعهای از مؤلفههای مثبتی که بیشتر ما رعایت نکردنشان را فقط در دیگران تشخیص میدهیم و اگر خودمان مبتلا باشیم، متوجه نمیشویم!
اگر کمی بیشتر به اخلاق و رفتارمان فکر کنیم مصداقهای این گفته را پیدا خواهیم کرد: وقتی عابر پیاده هستیم، رفتار رانندگان را نقد میکنیم و وقتی پشت رل مینشینیم، به عابران پیاده ایراد میگیریم.
وقتی اربابرجوع هستیم از بوروکراسی شاکی میشویم و وقتی کارمندیم، از حجم کار و حقوق پایینمان گله میکنیم و به این بهانه از زیر کار در میرویم.
وقتی جوانیم، تحمل اظهارنظرهای والدینمان را نداریم و وقتی پدر و مادر میشویم طاقت متفاوت بودن عقاید فرزندمان را. درباره کسانی که نوبتشان را در صف رعایت نمیکنند دادسخن سر میدهیم و از بیفرهنگیشان میگوییم اما بهمحض دیدن یک آشنا در صف، به بهانه خوشوبش با او جلو میرویم و خودمان را در صف جا میدهیم. به پزشکی که در مطبش کارتخوان ندارد اعتراض میکنیم اما فرار از پرداخت هزینه پارکینگ یا شارژ ساختمان را زرنگی خودمان میدانیم.
برای کسانی که در طبیعت زباله میریزند، با حیوانات نامهربانند یا به هرشکل دیگر از نظر ما بیفرهنگ هستند سخنرانی میکنیم و زشتی کارشان را به رویشان میآوریم اما خودمان در مکان های عمومی سیگار میکشیم و ته سیگارمان را در پیاده رو میاندازیم.
تا وقتی در پارک و تاکسی و مترو دور هم بنشینیم و اظهارفضل کنیم و همه را زیر سؤال ببریم بهجز خودمان، چیزی عوض نخواهد شد.
فرهنگ هیچ جامعهای بهبود پیدا نخواهد کرد، مگر با تلاش تکتک اعضای آن.
باید بپذیریم که مشکلات فرهنگی جامعه ناشی از کمکاری و بیتوجهی همه ماست؛ چه زمانی که یکسره نقد میکنیم و راهکاری ارائه نمیدهیم، چه زمانی که از توجه به رفتار خودمان غافلیم، کور خود هستیم و بینای دیگران.
میگویند بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است: «کودک که بودم میخواستم دنیا را تغییر دهم. بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است و من باید انگلستان را تغییر دهم. بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم. در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانوادهام را متحول کنم. اینک که در آستانه مرگ هستم میفهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم شاید میتوانستم دنیا را هم تغییر دهم!»