تلویزیون این سریالها را می سازد که مردم نبینند
حکایت این روزهای سریالهای تلویزیون آثار آنتنپرکنی شده که بعضی از آنها این علامت سؤال را در ذهن ایجاد میکنند که آیا حین مجوز برای تولید اصلا نظارتی روی فیلمنامهشان صورت گرفته یا حتی حین ساختشان نظارت و بازبینی روی آنها انجام گرفته است یا نه؟
حکایت این روزهای سریالهای تلویزیون آثار آنتنپرکنی شده که بعضی از آنها این علامت سؤال را در ذهن ایجاد میکنند که آیا حین مجوز برای تولید اصلا نظارتی روی فیلمنامهشان صورت گرفته یا حتی حین ساختشان نظارت و بازبینی روی آنها انجام گرفته است یا نه؟
این سؤالی جدی و مهم است که تکلیف بیننده با سریالهایی مثل «پناه آخر»، «گیلهوا»، «حکایتهای کمال» و «به رنگ خاک» که اخیراً تلویزیون آنها را روی آنتن برده چیست؟ مجموعههایی که نقطه اشتراک همگی آنها نشانههایی از عدم نظارت کیفی روی ساخت و البته صرف هزینههایی برای هیچ دارد. نکته سؤالبرانگیزتر روی آنتن رفتن همزمان این تعداد اثر ضعیف است که در دنیای پر رقابت رسانههای دیداری بیشتر سهلانگاری در تولید و حتی نحوه پخش این سریالهای ضعیف را توی چشم میآورد.
پناه آخر یا بیپناهی!
از طرفی فاصله کیفی میان این آثار هم آنقدر اندک است تا عامل برتری یکی بر دیگری نشود. یک مصاحبه میدانی و آمارگیری مردمی از بینندگان تلویزیونی به نوعی شاید حتی حاکی از رضایت حداکثری از بازپخش آثار قدیمی به نسبت ساخت و نمایش مجموعههای ضعیف این روزها باشد که نه تنها هیچگونه جلب توجهی نمیکنند که در این شرایط اقتصادی حتی افسوس فراوان از چرایی ساخت را برایشان به همراه دارد. از جهاتی دیگر و درباب محصولاتی اینچنین اگرچه در مرحله اول باید آنها را نتیجه بیتدبیری دانست ولی نباید و نمیتوان سازندگان این آثار را هم بیتقصیر دانست که اثری تولید کرده و تحویل دادهاند که از معیارهای اولیه یک اثر نمایشی دورند و از ضعفهای ساختاری بسیاری رنج میبرند. دستکم از کارگردانی، چون داریوش یاری سازنده تله فیلمهایی با بازپخشهای فراوان مثل «حبیب» و «یونس» انتظار میرود به این معیارهای اولیه ساخت توجه داشته باشد و اثری شعاری و ضعیف نسازد. حالا بماند که سریال «هاتف» سال قبل او هم خیلی چنگی به دل نمیزد. سریال «پناه آخر» ساخته جدید این کارگردان اثر مناسبتی ویژه ایام پایانی ماه صفر بود که چندی پیش روی آنتن رفت و برخلاف ظاهر چشمگیرش در باطن هیچ نداشت و به عبارتی درست در نقطه مقابل تله فیلم «حبیب» بود که به سبب نگاه نو و تازهاش بارها از تلویزیون پخش شده بود، اما مایه تأسف که پناه آخر هیچ نکته ویژهای برای عرضه نداشت. داستان سریال از جنس آثار همیشگی ایام صفر داستان مردی پاک و دیندار و تقابل او با فرزند از فرنگ برگشته برادر و سهم خواهی از ملک حسینیهای است که هر ساله مراسم عزاداری محرم در آن برگزار میشود و به موازات آن راوی اتفاقات زندگی مردی با بازی امین زندگانی است که از طریق سرمایه مردم میخواهد یک شبه ره صد ساله برود. فرمولی که بارها تکرار شده و مطابق انتظار با تحول شخصیتها پایان مییابد. به لحاظ داستانی ایرادی به سوژه وارد نیست و آثار متفاوتی میتوان از دل یک سوژه واحد ساخت، اما مشکل پناه آخر در واقع استفاده از همان فرمول تکراری بدون پرداخت و نگاه تازه است که روند اتفاقاتش را قابل پیشبینی و غیرجذاب میکند. پس چه بهتر که دستکم داریوش یاری کارنامه و سابقهاش را با ساخت آثار معمولی و دور از انتظار اینچنین تخریب نکند که ضررش در درجه اول متوجه او و اعتمادی است که از آیندهاش سلب میشود.
بیکمالیهای داستانهای کمال
موضوع سهل انگاری در ساخت برای سریالهای تلویزیونی برای «حکایتهای کمال» دیگر اثر تازه روی آنتن رفته تلویزیون هم مصداق مییابد. این یکی از باب روایت و کیفیت به حدی است که بسیار بیشتر از قبلی حیرت فراوان نبود نظارت کیفی و داستانی را برای بیننده ایجاد میکند و از همه بدتر این علامت سؤال که سازندگان اصلاً به تماشای حاصل دسترنجشان نشستهاند؟ مایه تأسف اینکه سریالی که وقایع آن از دهه ۴۰ آغاز شده قرار است تا ۱۵۰ قسمت تولیدش ادامه پیدا کند و انتظار اینکه اگر روند همین باشد چه بهتر که ساختش متوقف شود یا اینکه در تولیدش تجدید نظری صورت گیرد.
به نظر قرار است روند دنبالهسازی انجام گرفته برای سریالی مثل «بچه مهندس» به طریقی مشابه اینبار برای حکایتهای کمال هم تکرار شود. البته با این تفاوت که بچه مهندس دستکم فصل یک قابل اعتنایی داشت ولی در فصل دوم رو به افول رفت. اما مشکل ضعف ساختاری حکایتهای کمال در قسمتهای ابتدایی پخش کافی است تا از سامان گرفتنش در همین فصل قطع امید کرد چه برسد به اینکه دنبالهای برای آن متصور بود. در قسمتهای ابتدای سریال به نوعی خاطره بازی و یادآوری عادات و رفتارهای مردم در دهه ۴۰ تصویر شده و سازندگان شیفته کشف این عادات از سر ذوق زدگی باربط و بیربط بخشی از آنرا به داخل داستان کشانده و به تصویر درمیآورند، غافل از اینکه بودهاند آثار بسیاری که پیشتر از این و در قالبی پذیرفتنی و مطلوب مبادرت به انجام این امر ورزیدهاند. عامل تأسفآور دیگر با توجه به فضای داستانی تقریباً کمیک سریال، شوخیهای گنجانده شده در دل اثر است نه شادیبخش بلکه حیرتآور است. معلوم نیست سازندگان از جمله کارگردان و بازیگران حین ساخت چرا و چطور متوجه کیفیت نازل و سطحی این موقعیتهای به ظاهر کمدی، اما در اصل دافعه برانگیز نشدهاند. به بیانی دیگر سازندگان حکایتهای کمال در حد کمال آنرا به سمت اثری پراشکال و ضعیف سوق دادهاند.
گیلهوا، کارتپستالی و بدون جذابیت
داستان ضعفهای ساختاری برای «گیلهوا» دیگر اثر به نمایش درآمده این روزها هم به نوعی دیگر صادق است، حتی اگر تلاش عوامل این اثر در تولید اثری مطلوب عیانتر از دو سریالی باشد که وصفشان رفت. گیله وا با توجه به گفته سازندگانش نگاهی عاطفی به زندگی مردم شمال ایران در بستر اتفاقات تاریخی سال ۱۲۹۷ دارد و روایتگر سبک زندگی و روابط اجتماعی و عاطفی مردم ایران و نقش انگستان در امور داخلی کشور در صد سال گذشته است و بنابر گفته کارگردان نگاهی جدی به تصویر کردن قابهای چشم نواز از طبیعت شمال دارد و انصافاً هم با مهارت ویژهای موفق به انجامش میشود. سؤال مهم، اما این است که در فقدان سیر روایی درست و جذاب بهترین قابهای تصویری اصلاً به چه کار میآید؟ به عبارتی در سایه روند داستانی و ساختاری درست است که آن نماهای چشم نواز به دل مینشیند و اثری مطلوب خواهد داشت. این وسط تلاش بسیار برای ارائه قابهای دل انگیز چه فایدهای دارد؟ در این میان اگر چه به لحاظ خط داستانی از قضا نیم نگاهی به طرح مضامین سیاسی در دل قصه هم دارد، اما به هیچ عنوان مقبول نمیافتد، حال بگذریم از کاراکتر میرزا کوچک خان که نه تنها باورپذیر نیست که اتفاقاً تعجببرانگیز است که چه لزومی بر حضور میرزایی است که به سبب شخصیت پردازی ضعیف اندک مایههای اقتدار و قدرت نقل شده در تاریخ از او نیز قابل مشاهده نیست. سریالی که شروع و میانهاش مطلوب نبود نهایتاً با پایانی باری به هر جهت به اتمام رسید تا به جمع ناموفقهای این روزها اضافه شود.
به رنگ خاک
«به رنگ خاک» دیگر اثر در حال پخش این روزها هم حکایتی مشابه با سریالهای نامبرده دارد. بنابر گفته سازندگان، سریال قرار است ادای دین سازمان صدا و سیما باشد به مردمان خونگرم جزایر؛ این مرزبانان صبور مرزهای دریایی ایران و نیت خوب دیگر دوری از فضاهای آپارتمانی و تصویر کردن مناطقی با جذابیتهای طبیعی و همچنین فرهنگ و رسومی که برای گردشگران میتواند بسیار جذاب باشد. تا اینجا نیت سازندگان سریال درست و قابل ستایش است، اما چه فایده وقتی داستان تکراری و ساختار نادرست اندک میلی برای بیننده در تعقیب ماجراهای سریال ایجاد نمیکند. مانند گیله وا واقعاً صرف ثبت قابهای چشمنواز و در اینجا با چاشنی جاذبه طبیعی جزایر وقتی روند قصه شما حتی برای اندک لحظهای وادار به تحمل و تماشای وقایع و رویدادهایش نمیکند به چه کار میآید؟!
طبعاً اثر که دیده نشود تمام نیتهای خوب هم بیاثر و نادیدنی و بیکارکرد میشود. اوضاع برای این سریال مطابق انتظار پیش نمیرود و با این شرایط نباید انتظار تحولی شگرف برای قسمتهای باقیمانده به رنگ خاک داشت و متأسفانه این یکی را هم باید به جمع آثار نامطلوب در حال پخش از تلویزیون افزود. نهایتاً میماند یک سؤال مهم حاصل جمعبندی کمی و کیفی این آثار از این باب که در این شرایط اقتصادی چه اصراری به صرف هزینهای فراوان برای مجموعههایی که کمترین دستاوردی برای تلویزیون در همراهی بیننده و تأثیرگذاری بر او ندارد. به طور حتم تماشاگر هم توقع و تمایلش نه تماشای این تعداد اثر فاقد ساختار که مطمئناً راضی به همان یک سریال، اما مقبول و سرگرمی آفرین باشد که اوقاتش را صرف آن کند. در این ماجرا بزرگترین ضربه هم متوجه تلویزیون با سلب اعتماد تماشاگرانش میشود.