//
کد خبر: 231960

تصادف شوم در شب عروسی

سانحه رانندگی پس از جشن عروسی، برای داماد دردسرساز شد

سانحه رانندگی پس از جشن عروسی، برای داماد دردسرساز شد و زندگی مشترکش را تحت‌تاثیر قرار داد. وقتی افشین به خاطر سرعت زیاد ماشین عروس، تصادف کرد و خودش و همسرش مصدوم شدند، پدرزنش دیگر اجازه شروع زندگی مشترک را به آنها نداد. همین مساله زوج جوان را برای درخواست جدایی راهی دادگاه خانواده تهران کرد.

مرد جوان وقتی روبه روی قاضی دادگاه خانواده تهران قرار گرفت، درباره ماجرای زندگی اش گفت: همه چیز از شب عروسی شروع شد. وقتی تصادف کردم پدرزنم زندگی‌ام را به هم ریخت. ماجرا از این قرار بود که شب عروسی بعد از جشن در تالار، به سمت خانه حرکت کردیم. مهمان‌ها هم همراهمان می‌آمدند و همه شاد بودیم. اما در راه من تصادف سختی کردم. سرعتم کمی بالا بود، اما از روی عمد این‌کار را نکردم. این تصادف باعث شد من و همسرم راهی بیمارستان شویم. همسرم دستش شکست و من هم سرم آسیب دید. خودم دو روز در بیمارستان بستری بودم، اما وقتی مرخص شدم پدرزنم اجازه نداد همسرم به خانه‌مان بیاید. او زندگی‌مان را به هم ریخت و گفت که من مسبب تصادف بودم و حالا که تصادف کردم دیگر اجازه نمی‌دهد همسرم با من زندگی کند. هرچه خواهش کردم فایده‌ای نداشت. از طرفی همسرم هم حرف پدرش را گوش داد و گفت، نمی‌تواند با پدرش مخالفت کند. خیلی تعجب کردم. زندگی ما تا این اندازه برای همسرم و خانواده‌اش بی‌اهمیت بود که

 به خاطر یک تصادف خواستار جدایی شدند. خیلی فکر کردم. اول تصمیم گرفتم هر طور شده همسرم را به خانه برگردانم، ولی وقتی اصرارهایم بی‌نتیجه ماند من هم دلسرد شدم. وقتی من و زندگی مشترکمان تا این اندازه برای همسرم بی‌اهمیت است برای من هم مهم نیست. به همین خاطر قبول کردم از هم جدا شویم.

در ادامه همسر این مرد نیز به قاضی گفت: آقای قاضی آن شب افشین خیلی با سرعت می‌رفت. هرچه از او خواستم کمی آرام‌تر رانندگی کند فایده‌ای نداشت. پدرم هم خیلی سفارش کرده بود، با این حال کار خودش را کرد و ما تصادف کردیم. پدر و مادرم خیلی ترسیدند. از طرفی بهترین شب زندگی‌مان هم خراب شد و راهی بیمارستان شدیم. پدرم هم گفت چرا افشین با جان هردوی‌مان بازی کرد. برای همین دیگر به او اعتمادی نداشت و اجازه نداد سر خانه و زندگی‌ام بروم. کلی با او صحبت کردم ولی قبول نکرد. من عاشق پدرم هستم و هیچ وقت روی حرفش حرفی نزده‌ام. برای همین نمی‌خواستم با نارضایتی او به خانه‌ام بروم. می‌خواستم کمی زمان بگذرد تا شاید راضی شود، اما افشین آمد و گفت باید از هم جدا شویم. من هم قبول کردم. او خودش زندگی ما را به هم ریخت و حتی حاضر نشد اشتباهش را قبول کند. یک بار هم از پدرم عذرخواهی نکرد.

اگر افشین بابت اشتباهش عذرخواهی می‌کرد شاید پدرم او را می‌بخشید. ولی او با لجبازی اختلاف و کینه را بیشتر کرد و من هم این وسط قربانی شدم. با این حال دیگر نمی‌خواهم در کنار این مرد بی‌مسؤولیت زندگی کنم.

در پایان قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند. او رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد و از این زوج خواست در این فرصت با یک مشاوره خانواده مشورت کنند تا شاید مشکل و اختلافشان حل شود.