یادداشتی از حامد وفاپور به مناسبت هفتمین شب عروج سردار آرامش
ای کاش ساعت را و زمان را و حتی دنیا را مسکوت کرد و نگاه داشت تا عقربه های ساعت هیچگاه و تا ابد جرات رسیدن به ساعت ۱/۲۰دقیقه را نداشتند.
سردار دلها ٬ علمدار آرامش و آسایش! چه شوری میزند دلم در هفتمین شب آسمانی شدنت ! در آن لحظه که تو به دعایت، به نیستان رسیدی و فراق را و آه را برایمان به جا گذاشتی . بارها و بارها با خود گفتم که ای کاش این شعر از اساس دروغ بودکه :
دیدی که دلا یار نیامد
گرد آمد و سوار نیامد
قلم در دستم سنگینی میکند برای نوشتن از تو، برای نبودن تو و برای گفتن از تو. تلفیق تمام خوبیهایت نوشتن را و گفتن را متوقف میکند .
آخر امشب از چه میتوان سخن گفت : از اینکه سردار بودی و حاجی صدایت میزدند ؛ یا از هیبت چشمان عباس گونه ات که صولتشان آرامشم بود و امنیتم ؟
حاج قاسم من میدانم و یقین دارم که خود از معبود خواسته بودی تا چون علمدار کربلا دست از تن جدا شده در محضرش حاضر شوی ! شاید هم به تأسی از مولایت حسین خواسته بودی که در پیشگاه معبود بی سر حاضر شوی چرا که :
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است
راستی چه عهدی با پیکر اربا اربا شده کربلا بسته بودی که جسم اربا اربا شده ات هفت نجم ثاقب را زیارت کرد!
سردار دلها ٬ با دل ما چه کردی که هفت روز پس از آسمانی شدنت چون شب برایمان گذشت .
امروز جرات زیادی به خرج دادم پای از گلیم دراز کردم واز حضرت سبحان خواستم تا کمکم کند شاید و شاید و شاید بتوانم یک هزار از حرف (ی) سلیمانی را در زندگی خود پیشه کنم! جرات سیلی تادیبی بر من زد که نمیشود و نمیشود!
چرا که تو سردار بودی و با سرباز بر سر غذا نشستی و نام سرباز را برای آرامگاهت برگزیدی.
ای تزویج مهربانی و خشم در نهایت که مهرت برای مام وطن بود و خشم و غضبت برای دشمن !
مگر میتوان چون تو قنوت عشق گرفت آنگاه که تمام هیبت و صلابت در پیشگاه جانان، او میشود و او میشود .به راستی که در قنوتت گفته بودی که :
در نمازم خم ابروی تودر یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فر یاد آمد
خوشا به حالت که دعای قنوتت رسیدن به جان و جانان شد .
به خدا از تو نوشتن سخت است حاج قاسم ......
حامد وفاپور هفتمین شب عروج سردار آرامش