خطاب به دخترانِ مرکز خریدِ لیدوما در شهرک غربِ تهران
دختران شهر؛ دخترانِ انتظار در حراجِ روزهای کرونایی با دلشورهی دربهای بستهی یک پاساژِ لوکس؛ کسی آمار گرفته است که شما در شهرک غرب زندگی میکنید یا سهراهِ آذری؟
هیچکس سری به مراکز خرید خاصی که در تهران وجود دارند زده تا ببیند قیمت یک قَلم از کفش و کیف و مانتو یا شلوار و حتی شلوارک و یک تاپِ سادهشان برابر با چند ماه حقوقِ بازنشستگی پدران شما هم نیست با چهل و یک سال سابقه کار.
اصلن در تمام این سالها کسی از شمال شهر به جنوب شهر آمده تا تفاوت خیابانها و کوچهها و ساختمانها و پارکها و آب و هوای طبقهبندی شده را بفهمد؟
کسی گفته چرا این پایینها سال به سال تَنگتر میشود؟ کسی دیده که اینجا همیشه غُلغله است و زن و مرد و کودک و پیر و جوان با ماسک و بیماسک در دل هم میلولند؟
لولیدن واژه خوبی نیست؟ چه کسی نقشهی شهر را اینطور چیده تا نفسهایتان و قلبهایتان تنگ شود و اینطور به هم بچسبید در حالی که چشمهایتان از حدقهی انتظار بیرون زده و دست روی دست میکوبید؟
چه کسی گفته شما مقصرید؟
آنها که گفتند، اصلن فهمیدهاند که در این شرایط اگر بتوانی چندتا از همان لباسهای پاساژهای معروف را داشته باشی یعنی چه؟
نه، هیچکسی معنای این اضطراب شما پُشت دربهای شیشهای یک پاساژ در شهرک غرب را درک نمیکند.
فقط اینکه
نفهمیدید این نقشهکشیهای چرک مُردِ مصلوب در لابهلای "نه غربی نه شرقی"های کنده کاری شده بر دیوارهای شهر و این خاکستریهای غمانگیزِ تفاوت، چه بر سر ذهنهای زیبای تکتک شما آورده است...