اتفاقی عجیب در شبی عجیب!
دزد به راحتی وسایل را جمع می کند و می رود. آن هم در شبی عجیب با یک اتفاق عجیب که شرح آن را می خوانید.
یکی از اقوام تعریف میکرد نصف شب که همه اهل خانه در خواب بودند، از زیرزمین خانه شان صدای مشکوکی میآید.
پدر خانواده متوجه میشود که دزد آمده و مشغول خالی کردن انباری است. همه اعضای خانواده سروصدا میکنند تا دزد را بگیرند.
سعید نرووو... تو رو خدا .... چاقو داره
در آن لحظه پسر خانواده هم بیدار میشود و ناگهان شروع میکند به دویدن. خانواده داد میزنند: «نههه... سعید نرووو... تو رو خدا... چاقو داره...» ولی پسر توجهی نمیکند و به راهپلهها میدود.
پدر دنبالش میرود تا جلویش را بگیرد که میبیند در راهرو به دزد میرسد که کیسه وسایل را به دوش انداخته بوده، اما از او سبقت میگیرد و به داخل کوچه فرار میکند!
نکته جالبتر این که وقتی پسر از کنار دزد رد میشود به او میگوید: «داداش بدو زلزله اومده»!