اگر به دام قضاوت دیگران افتادیم، منصف باشیم
تا وقتی نتوانیم پیش از قضاوت درباره راه رفتن دیگران، چند قدم با کفش آنها راه برویم، تا وقتی یاد نگیریم که انسان، موجود پیچیدهای است و اصول هرکس برای تصمیمگیری با دیگران متفاوت و حاصل انواع پیچیدگیهای فکری و جسمی و روحی ناشی از تجربهها و محیطها و آموزههای پیشین اوست و تا وقتی حتی به شعارهای خودمان اعتقاد نداشته باشیم، همان دیکتاتورهای کوچکی خواهیم بود که وجودشان را در دیگران ملامت میکنیم.
مرد مسنی به همراه پسر ۲۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
بهمحض شروع حرکت قطار، پسر جوان که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد.
دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت حس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن، درختها حرکت میکنند! مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را میشنیدند و از پسر جوان که مانند یک کودک پنجساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند.
ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن، دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند.
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند.
باران شروع شد. چندقطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن، باران میبارد، آب روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاوردند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید؟
مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند!
تا وقتی نتوانیم پیش از قضاوت درباره راه رفتن دیگران، چند قدم با کفش آنها راه برویم، تا وقتی یاد نگیریم که انسان، موجود پیچیدهای است و اصول هرکس برای تصمیمگیری با دیگران متفاوت و حاصل انواع پیچیدگیهای فکری و جسمی و روحی ناشی از تجربهها و محیطها و آموزههای پیشین اوست و تا وقتی حتی به شعارهای خودمان اعتقاد نداشته باشیم، همان دیکتاتورهای کوچکی خواهیم بود که وجودشان را در دیگران ملامت میکنیم.
بهمحض مشاهده تعارض در رفتار دیگران، آنها را به نقد میکشیم، اما کدامیک از ماست که در طول زمان تغییر نکرده باشد؟
سرعت تغییر آدمها به دهها فاکتور از جمله فرهنگ خانواده، محله، جامعه، میزان مطالعه، تجربههای زیسته و غیره بستگی دارد. جهت تغییر در آدمها هم متفاوت است.
یکی اسمش کامران آوینی است، کراوات میزند و به فلسفه غرب علاقه دارد، اما ظرف چندسال میشود شهیدمرتضی آوینی، یکی هم اسمش معصومه علینژاد است، در خانوادهای مذهبی بهدنیا میآید، اما بعدها میشود مسیح علینژاد.
صد نمونه میشود مثال زد. اما اصل حرف من این است که قضاوتِ هیچکدام کار ما نیست. وقتی عاقل و بالغ میشویم که یاد بگیریم کلاه خودمان را سفت بچسبیم.
دانش خودمان را زیاد کنیم تا دیگر نگران تأثیر رفتارها و حتی ریاکاریهای دیگران روی خودمان نباشیم. بگذاریم هرکس درسهای زندگیاش را در مسیر اختصاصی خودش یاد بگیرد. معلم اخلاق نشویم.
وقتی خودمان یکروز دلمان خنک میشود از پخش عکسهای خصوصی کسی و فردا در عزای همان کس، انگشت حسرت بهدهان میگزیم و حلالیت میطلبیم، چطور توقع داریم دیگران همیشه یکجور رفتار کنند؟
حتی اگر به دام قضاوت دیگران افتادیم، منصف باشیم. سیاه و سفید نبینیم. آدمها را با کاستیها و ضعفهایشان بپذیریم. فقط دراین صورت است که چرخه قضاوت و خشونت از این راه قطع میشود.