سردار سلیمانی؛خاکیترین سرباز وطن!
از شهدا نوشتن همیشه سخت است بهویژه نوشتن از شهیدی که با شهادت، دیدگان همه عالم مبهوتش شد. به دنبال واژهای بودم تا شروع مناسبی داشته باشم برای سرداری که در عین سرداری، خاکیترین سرباز وطن بود و چه واژهای زیباتر از همان که خودش میخواست؛ سرباز وطن!
چه زیبا گفتهاند که خاک را "خون شهید" تربت میکند. شهدا آیینه تمامنمای گذشتن از تعلقات و عبور از خود برای رسیدن به معبودِ محبوبِ خویشند و چه نیک آموزگاری است شهید، برای آنان که با درک رسالت خویش، محکوم به خدمتاند.
شهید سلیمانی؛ همان که مثل خیلیها، تا قبل از شهادتش فقط اسمش را شنیده بودم، آن هم بیشتر به واسطه دوستانی که یا همسرشان سپاهی بود و یا برادر و پدرشان... در قید این دنیا نبودم، تمام هستیام چاردیواری کتاب و درس و مشقم بود.
این وسط یک جایی از این درس و مشق به واسطه حرفی که یک بار به زبان آوردم تا قیامِ قیامت مدیون حاج قاسم و شاگردان شهیدش هستم.
سال آخر دبیرستان بودیم. دختری شر و شیطون بودم که یکبار با یکی از همکلاسی های خودم که متاهل بود و شوهرش هم سپاهی، نمیدانم چه شد، چه کردم یا چه کرد که دعوایمان بالا گرفت.
چشمانم بسته بود و دهانم باز... لامصب حرفهای تلخی بیرون میپرید.
الان که حاج قاسم نیست به خود میگویم: قیمت چند؟! قیمت اقتدار ایران چند؟ قیمت عشقی که حاج قاسم به امثال من و ما داشت، چند؟!
حاج قاسم همان بود که خودش را شناخت و به حقیقت خودش یعنی مقام عبدصالح رسید. او تمام وجودش وقف اسلام بود، همان بود که رهبر انقلاب در وصفش میگوید: "بنده قلبا و زبانا او را تحسین میکردم؛ اما امروز در مقابل آنچه او سرمنشاء آن شد و برای کشور بلکه برای منطقه به وجود آورد، در مقابل او، من تعظیم میکنم".
خوشا به حال حاج قاسم که رفت و به رفقای شهیدش پیوست و بد به حال ما و تاریخی که ماندیم و نشناختیم مردی را که تمام وجودش اخلاص بود و معنویت و خدمت به خلق.
به راستی او مکتبی بود برای همه ما؛ همآنانی که گمگشته دنیای خویشاند، آنان که در این ظلمتکده دنیا مات و مبهوتاند و به دنبال هیچ در تلاش...!
حاج قاسم در کشاکش جاذبه خاک برای ماندن و آن عهد باطنی برای رفتن؛ وقتی همه عمرش به جهاد در راه خدا معنا میشد، چه خوب این آوارگی را شکست و پر کشید. حال ما ماندیم و دلِ تنگی که بعد از او کم کم میشناسد مردی را که تمام وجودش ذوب در خدمت و ولایت بود.
قلم، جان میکند تا بگوید از مردی که غمِ نبودش، عجیب در دلها رختشویی به پاکرده... اینک در دومین سالگرد مردی که به وسعت جهان اسلام، شرافت، عزت، اقتدار و امنیت را گسترانید، ایستادهایم و نظاره میکنیم، او در بیت الزهرای خودش چگونه ملتمس شد که در نهایت مادرش، حضرت زهرا(س)، او را خرید.
همین اقتدار و توسل این سردار بزرگ اسلام بود که او را عزیز مردم کرد.
شاید رمز موفقیت او همان است که خود میگوید: "والله! والله! والله! از مهمترین شئون عاقبت بهخیری، رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد".
و همین شد که این روستازادهی عزیز، عزت دنیا و آخرت را در عمل به فرامین نائب امام زمان(عج) به دست آورد و به راستی که شهادت پاداش تلاش بیوقفه او در همهی این سالیان بود.