کارتنخواب معتادی که میلیاردر شد
برای اینکه از سرما یخ نزد، از منطقه۱۷ تا پل پارکوی پیاده میرفت و برمیگشت تا شاید بدنش گرم شود. حالا نه یک خانه، بلکه ۷خانه و ویلا برای خوش دارد و برای تعداد زیادی از افرادی که اعتیاد خود را ترک کردهاند، اشتغالزایی کرده است.
قبل از اعتیاد برای خودشان کسی بودند و خانه، خانواده و موقعیت مالی و اجتماعی خوبی داشتند، اما امروزه برای تهیه پول موادمخدر ناچارند زبالهگردی کنند و حتی دست به سرقت بزنند. منظورمان کارتنخوابها بهخصوص آنهایی هستند که گرفتار اعتیاد شدهاند و خیلی از آنها امیدی به بازگشت دوباره به زندگی ندارند و خود را بازنده به حساب میآورند. به همین دلیل خیلیهایشان تلاشی برای ترک اعتیاد نمیکنند و وضع آنها روز به روز بدتر میشود. «محمد محمدی» چنین وضعی داشته، اما برای نجات خودش دست به کار شده و امروز یکی از کسبه موفق منطقه۱۷ است.
با یادآوری روزهای گذشته میگوید: «سرما تا مغز استخوانم رسوخ کرده و رعشه بر اندامم انداخته بود. مثل بید میلرزیدم و آن شب را آخرین شب زندگیام میدیدم. شروع به پیادهروی کردم تا بدنم گرم شود و یخ نزند. مثل حالا خبری از گرمخانهها نبود تا به آنجا بروم و در جای گرمی بخوابم. گروههای خیریه هم مثل حالا وجود نداشت که غذایی گرم به ما بدهند یا لباس گرم بر تنمان کنند.»
«محمد محمدی» ادامه میدهد: «به یاد خانه گرم و کوچک، اما باصفایم افتادم. هر شب که به خانه میرفتم، غذا آماده بود و همسرم با مهربانی تمام، چای و میوه جلوی من میگذاشت. مغازهام پر از جنس بود و هر دقیقه مشتری وارد میشد و کیف یا کمربند چرمی میخرید. یادآوری خاطرات گذشته، مرا از سرما دور میکرد، اما امید به زندگی را در درونم روشن میساخت. همان شب تصمیم گرفتم اعتیادم را ترک کنم. برای بستری شدن در کمپهای ترک اعتیاد که آن زمان هم تعدادشان کم بود، باید پول میداشتم. خانواده طردم کرده بود و اگر سراغشان میرفتم، به حرفهایم اعتماد نمیکردند چون بارها قدم پیش گذاشتند تا سالم شوم، اما همه هزینههایی که صرف کرده بودند، بر باد رفته بود. طلوع آفتاب به منطقه برگشتم. اول صبح، یکی از بچهمحلهایم به اسم «محسن آقاجانی» را دیدم. مثل همیشه شروع به نصیحتم کرد و من که شب تا صبح به فکر ترک اعتیادم بود، از او خواستم کمکم کند. یکساعت بعد، خودم را در کمپ ترک اعتیاد محله دیدم که بدون دریافت وجه، مرا با احترام تمام برای ترک اعتیاد پذیرا شدند.»
وقتی همهچیز به باد رفت
متولد سال۱۳۴۹ است، اما به جای اینکه بگوید ۵۰سال دارد، میگوید نزدیک به ۲۱ساله است. عمرش را از زمانی حساب میکند که اعتیادش را ترک کرده و به زندگی برگشته است. با یادآوری خاطرات گذشته میگوید: «۵۲سال پیش در همین منطقه و در محله گلچین به دنیا آمدم. تابستانها برای کمک به تأمین مخارج خانواده شاگردی میکردم. کارهای زیادی تجربه کردم، اما از تولید صنایعدستی چرم لذت بردم. به همین دلیل وقتی مدرسهها تعطیل میشد، سراغ این کار میرفتم تا در این رشته استاد شوم.»
گرفتاری محمدی در چنگال اعتیاد به حضورش در یک کارگاه برمیگردد. میگوید: «متأسفانه آن زمان بین کارگرها شایعه شده بود که اگر ماده مخدر مصرف کنند، بدون نیاز به خواب و استراحت میتوانند ساعتهای بیشتری کار کنند و حتی کیفیت کارشان هم بیشتر شود. در کارگاهی هم که من کار میکردم، چندنفر موادمخدر مصرف میکردند و گاهی میدیدم تا ۴۸ساعت بدون استراحت کار میکنند. من هم کمکم به مصرف موادمخدر تریاک آلوده شدم و زمانی به خودم آمدم که گرفتار شده بودم.»
محمدی تلاش زیادی برای موفقیت در کارش کرده و در کنار خرید خانه، مغازهای اجاره کرده بود. همسرش برای موفقیت او خون دلهای زیادی خورد و همیشه همراهش بود. در کنار رسیدگی به امورات خانه، به مغازه میآمد و کمکحال همسرش میشد تا اینکه متوجه اعتیاد همسرش شد. برای ترک اعتیاد او تلاش زیادی کرد، اما محمدی نه تنها نتوانست اعتیاد خود را ترک کند، بلکه به مصرف ماده مخدر هروئین پرداخت. اعتیاد به موادافیونی باعث شد تا توان کار کردن را از دست بدهد. مشتریهایش را از دست داد و برای تهیه موادمخدر شروع به فروش لوازم خانهاش کرد، بهحدی که فقط یک موکت چند متری و یک سماور گازی برایشان ماند که همسرش روی همان غذا درست میکرد.
همسرم هم رفت
کمکم صبر همسرش به پایان رسید و به خانه پدرش رفت. پول رهن خانهاش نیز ته کشید و صاحبخانه عذرش را خواست. از همان روز کارتنخواب شد و برای تهیه یک وعده غذا هم لنگ ماند. محمدی میگوید: «خیابانخوابی من با پاییز و زمستان مصادف شد. ۸سال تریاک و ۲سال هروئین مصرف کرده بودم و حدود ۶ماه کارتنخواب شدم. برای تهیه خوراک و موادمخدر شروع به جمع کردن کارتن از معابر و سطلهای زباله کردم و شبها برای گرم ماندن مسافت زیادی را با پیای پیاده طی میکردم. سال۱۳۸۰ که به کمپ ترک اعتیاد رفتم و پاک شدم، از ترس اینکه مبادا دوباره آلوده شوم، از مسئولان کمپ خواستم که اجازه دهند آنجا بمانم. حدود ۵ماه در کمپ شروع به تولید کیفهای چرمی و لوازم چوبی کردم و زمینه برای برگشت همسرم فراهم شد.»
محمدی پس از آشتی همسرش، خانه کوچکی در اطراف اسلامشهر اجاره کرد و اینبار به تولیدات خود در خانه پرداخت. ابتدا شروع به دستفروشی کرد و تولیدات خود را فروخت. کمکم مغازهای در همین منطقه اجاره کرد و مشتریهای قبلی سراغش آمدند. حالا حدود ۲۱سال از آن زمان گذشته و او که طعم کارتنخوابی چشیده بود و در حسرت یک زیرپله برای خوابیدن بود، یک باب ویلا در شمال کشور و ۷باب خانه در تهران دارد. مغازه اجارهایاش پر از وسایل چرمی است که خودش همراه با ۲نیرو تولید کرده و دهها نفر از طرق فروش محصولاتش روزگار میگذرانند. البته خودش اینها را هدیه خدا میداند و ایمان دارد که اگر بنده بخواهد، خدا هم کمک میکند. محمدی در حال حاضر پسری ۱۱ساله و دختری ۸ساله دارد.
تشویق معتادان به ترک اعتیاد
زمانی که محمدی در کمپ ترک اعتیاد مشغول کار شد، به افراد زیادی نحوه تولید لوازم چرمی را یاد داد. این روند بعد از خروج او از کمپ ادامه یافت و اکنون ۵نفر مثل او مغازه دارند. محمدی از تشویق معتادان برای ترک اعتیاد هم غافل نشده و تاکنون بیش از ۲۰۰نفر را برای بستری شدن در کمپهای ترک اعتیاد همراهی کرده است. خودش نیز در حال حاضر عضو شورای یکی از کمپهای ترک اعتیاد است. میگوید: «هیچ معتاد و کارتنخوابی از وضعیتی که دارد، راضی نیست، اما به خاطر اینکه روح آنها خسته نشده، نمیتوانند اعتیادشان را ترک کنند. آنها شاید جسم خستهای داشته باشند، اما باید روح خود را برای ترک اعتیاد آماده کنند. بنابراین اجبار برای ترک اعتیاد هم کارساز نیست و نمیتوان کسی را مجبور به ترک اعتیاد کرد.»
قدر گرمخانهها را بدانیم
«محمد محمدی» فعالیت اداره آسیبهای اجتماعی در شهرداری مناطق را از اقدامهای ارزشمندی میداند که باعث شده آسیبدیدگان اجتماعی تحت حمایتهای ویژهای قرار گیرند. وی میگوید: «کارشناسان این اداره شبانهروز درحال گشتزنی در محلهها هستند و آسیبدیدگان اجتماعی از جمله کارتنخوابها، معتادان و درراهماندهها را جمعآوری و به گرمخانه منتقل میکنند. آسیبدیدگان اجتماعی میتوانند بدون پرداخت هزینه در گرمخانهها استحمام کنند، لباس تمیز بگیرند، شام و صبحانه بخورند و در محیطی گرم استراحت کنند. ساخت این گرمخانهها باعث شده کارتنخوابها مجبور نباشند در شبهای سرد بیرون بمانند و این افراد باید قدردان مسئولان شهری باشند. زمانی که من به کارتنخوابی رسیدم، خبری از این امکانات نبود و در حسرت یک وعده غذا و جای گرم بودم. نزدیکیهای صبح به مرز یخزدن میرسیدم و گاهی اوقات که پولی به دست میآوردم، وارد گرمابهها میشدم تا برای یکساعت هم شده، در فضایی گرم استراحت کنم. معتادان و کارتنخوابها باید قدر این موقعیت را بدانند و برای ترک اعتیاد خود تصمیم بگیرند.»