دختر جوان عضو باند شیطانی و مستهجن بود/ فریب دهها مرد و همخوابی با آنها!
داستان زندگی دختری به نام نیلوفر که پس از جدایی پدر و مادرش به تباهی کشید.
ماجرای این پرونده از آنجا شروع شد که دختری به نام نیلوفر پس از عضویت در یک باند شیطانی و مستهجن، با فریب ده ها مرد، به آن ها نزدیک می شد و پس از عقد موقت، با چند نفر از طعمه هایش که همدستش بودند، این افراد را تلکه می کرد. در یکی از جلسات بازجویی، فرصتی پیش آمد که گفت و گویی با این متهم انجام شود، مصاحبه ای که در ادامه می خوانید:
خانواده ات می دانند اینجایی؟
چطور؟
٩ سال است که آن ها تنها دخترشان را از یاد برده اند.
چرا؟ مگر با آنان چه کردهای؟
من هرچه می کشم از سر خود خواهی و بی اعتنایی آن هاست. الان مادرم پیش شوهرش است و پدرم هم یا خماری می کشد یا در یکی از کوچههای شهر پی مواد برای مصرف روزانهاش میگردد.
مادر و پدرت کی جدا شدند؟
سال ٨٧ .
علتش چه بود؟
پدرم اعتیاد داشت. وقتی مواد به او نمیرسید، مانند دیوانهها میشد و هرچه به دستش میرسید میشکست. نه ساله بودم و همیشه میترسیدم نکند پدرم بلایی سر من و مادرم بیاورد. دعواهای آنان تمامی نداشت. هر روزِ زندگی مان شده بود جروبحث کردنهای مادر و پدرم. پدرم بیکار بود. مادرم هم به من توجه نمیکرد تا اینکه آنها از همدیگر جدا شدند.
بعد چه شد؟
پدر و مادرم پس از طلاق، مرا بین همدیگر پاس کاری میکردند. مادرم می گفت: «خودت پای این بچه را به این دنیا باز کرده ای. پس خودت هم باید از او نگهداری کنی.» پدرم هم در پاسخ مادرم می گفت: «تا دیروز که خرجی تان را می دادم، دخترت بود. حالا من پای او را به دنیا باز کردهام؟!» این دعوا ها تمامی نداشت تا اینکه به مادربزرگ و خاله ام پناه بردم.
در خانه مادربزرگت چه شد؟
مادربزرگم با من مهربان بود اما به این علت که سن زیادی داشت، نمیتوانست مرا تر و خشک کند. برای همین، بیشتر وقتها را در خانه خالهام می گذراندم. آن سال ها به سختی می گذشت و نبودن پدر و مادر از یک سو و تحمل زخم زبان های اطرافیان از سوی دیگر، زندگی را به کامم تلخ کرده بود. اینکه هم سن وسالانم، همگی، سایه پدر و مادر روی سرشان بود و من از این سایه بی نصیب بودم سخت آزارم می داد.
سیزده ساله بودم که رابطه من و پسرخالهام بالا گرفت و این رابطه شوم موجب بیآبروییام شد. دیگر راهی جز ترک آن خانه برایم نبود. از طرفی، نمی خواستم که خالهام از این ماجرا بویی ببرد چون می دانستم آخر سر، همه تقصیرات به گردن من میافتد و آدم بده داستان خواهم شد. سال ٩٢ بود که از خانه خاله ام فرار کردم.
اعتیادت از کی شروع شد؟
از همان زمانی که خانه خالهام بودم. من در حاشیه شهر به دنیا آمده بودم و در همان خیابانها و کوچههای خاکی زندگی می کردم. در مسیر مدرسهام چند موادفروش بودند که هر موقع از جلو خانه شان رد می شدم، چند مصرف کننده مواد مخدر یا در حال تزریق بودند یا مواد می کشیدند. این شرایط روی پسر خاله ام اثر گذاشته بود و او نیز مثل دیگر جوانان محله به شیشه معتاد شده بود. متأسفانه رابطه من و پسرخالهام موجب آلوده شدن من هم شد.
چگونه با مردان وارد رابطه می شدی؟
بعد از فرار از خانه خالهام، آواره کوچه و خیابان شدم. نه جایی برای استراحت داشتم و نه پولی برای تغذیه. از طرفی، مصرف شیشه بسیار آزارم میداد. برای همین، تصمیم گرفتم هر طور شده جایی برای استراحت پیدا کنم. رابطه من و پسرخاله ام کارم را یکسره کرده بود و دیگر ترسی از رابطه با مردان نداشتم. برای همین، به سراغ مردان جوانی رفتم که هم جایی برای سکونت داشتند و هم شرایط استعمال مواد مخدر را برایم فراهم میساختند.
از کی وارد باند بابا شدی؟
در این میان، با فردی به نام مسلم آشنا شدم. او مسافرکش بود و در فرودگاه رفت وآمد داشت. وقتی مسلم متوجه شد که من فراری هستم و برای تأمین هزینه هایم دست به هر کاری میزنم، گفت اگر گوش به حرفش بدهم، میتوانم پول خوبی به جیب بزنم. متأسفانه بدون اینکه به آیندهام فکر کنم، پیشنهاد بی شرمانه مسلم برای ارتباط با مردان هوسران را قبول کردم و از چاله در آمدم و درون چاه افتادم.
چگونه وارد باند بابا شدی؟
درست یادم نیست. مسلم مرا به آن مرد شیطان صفت معرفی کرد. بابا مردی پنجاه ساله است که با پسر بیست وهفت ساله اش زندگی می کند.
چرا به او بابا می گویی؟
فقط من به او بابا نمی گفتم بلکه هر هفت دختر دیگری که شرایط من را داشتند و از خانه فرار کرده بودند و در خانه اش زندگی می کردند او را با این نام صدا می زدند.
آنجا چطور جایی بود؟
خانه ای دوطبقه در یکی از مناطق برخوردار شهر بود. من و چند دختر دیگر که شرایطشان مثل شرایط من بود در آنجا زندگی می کردیم.
برای بابا چه کار می کردید؟
بابا در تلگرام کانالی به همین نام داشت. افراد مبتذل در این کانال عضو می شدند و به بابا پیام می دادند. بعد او طبق وعدهای که داده بود، من یا دیگر دوستانم را به فرد مورد نظر معرفی می کرد و پس از پایان کار ٩٠ درصد از پول دریافتی را به بابا می دادیم و ١٠ درصد از آن را هم برای خودمان بر می داشتیم. او میگفت اگر میخواهیم جایی برای زندگی کردن داشته باشیم، باید بهای آن را بپردازیم.
چه بهایی؟
علاوه بر انجام کارهای خانه و پرداخت ٩٠درصد از پول دریافتی مان، او و پسرش از ما سوء استفاده می کردند.
چرا طلاهای مادر نیما را سرقت کردی؟
قبلا هم گفته ام. من طلاها را بر نداشتم. وقتی دستگیرم کردند، جای طلاها را نشان دادم.
نقره های برادر حسن را چرا سرقت کردی؟
آن نقره ها را حسن برداشت.
چرا؟
چون مادر و برادرش ما را از خانه بیرون کردند. برای همین، حسن با این کار می خواست از برادرش انتقام بگیرد.
با چند نفر رابطه داشتهای؟
نمی دانم اما همه آن ها قانونی بوده است.
چطور؟
آن ها مرا موقت عقد می کردند.
پس از اتمام مدت عقد، عده نگه می داشتی؟
نمی دانم عده چیست.
می دانی مرتکب چه جرمی شده ای و چه جزایی در انتظارت است؟
بله، حبس و شلاق.
می دانی یکی دیگر از احکامی که قانون گذار برای اتهامت در نظر گرفته است اعدام است؟
مگر من آدم کشتهام؟ شما دروغ می گویید. خدا پدر و مادرم را نیامرزد. مقصران اصلی آن ها هستند. قاضی باید حکم اعدام را برای آنان صادر کند.
حرف دیگری مانده است که بخواهی بگویی؟
می خواهم توبه کنم. می خواهم زندگی ام را از نو بسازم. خودم می دانم که مرتکب گناه بزرگی شده ام. من تقصیری نداشتم. شاید اگر من هم سایه پدر و مادر روی سرم بود، الان دانشجو بودم و زندگی خوبی داشتم.