//
کد خبر: 377359

تجاوز پسر معتاد و شیطان صفت به مادرش !!

شکایت برای پلیس عجیب بود، زن بی نوا نمی دانست که چگونه باید موضوع شکایتش را به افسر کلانتری بگوید. می گفت چه حکمی برای پسرم می دهید. نمی دانم بگویم یا نه! از دست او خسته شدم دیگر تحمل این همه عذاب را ندارم.

مها (نام مستعار) زنی است که سال ها مورد تجاوز پسرش قرار گرفته است؛ پسری معتاد به انواع مواد مخدر که باید تنها حامی مادر میان سالش باشد؛ اما همین که به خانه می رسد، به جان مادر میان سالش می افتد و از او استفاده ی جنسی می کند.

مها و پسرش تنها دو عضو یک خانواده افغان هستند که با هم زندگی می کنند؛ پسر معتاد به مواد مخدر است و بیش از آن که در خانه باشد، با دوستانش سرگرم نوشیدن و کیف و میل است؛ اما همین که نشئه به خانه می رسد، سراغ مادر تنهایش می رود. مادری که سال ها تجاوزهای یگانه پسرش را نادیده گرفته و دندان صبر بر جگر پاره پاره اش فرو می کند.

مها، مادر است و بارها تصمیم می گیرد مانع پسرش شود؛ اما پسرش که مرد است و بازوی مردانه دارد، به زور این کار را با مادر انجام می دهد؛ مادری که حتا نمی تواند به پلیس مراجعه کند تا تنها جگرگوشه اش را که بلای جانش شده، از دست بدهد. مها در همان اوایل که پسرش چند باری قصد تجاوز بر او را می گیرد، می خواهد به پلیس مراجعه کند؛ اما قلب مادرانه اش برایش اجازه ی این را نمی دهد که تنها فرزندش را به زندان بفرستد.

او، صبر می کند که شاید روزی وجدان پسرش زنده شده و او را مانع شود؛ اما بی خبر از این که وجدان پسرش آن قدر در خودبینی مردانگی نابود شده است که حتا توان دیدن رنج و تحقیر مادرش را ندارد.

مها سال ها وقتی پسرش به خانه می آید، سعی می کند با قفل کردن خودش در اتاق، مانع رابطه ای شود که پسرش با او برقرار می کند؛ اما این کوشش های مادر درمانده پاسخ نمی دهد؛ او سرانجام مجبور می شود از اتاقش بیرون بیاید و همین که از اتاقش بیرون می شود، پسرش سراغ او می رود و بر او تجاوز می کند. مها، مادری است که هم از رابطه با پسرش رنج می برد و هم از مکافاتی می ترسد که اگر شکایتی درج کند، پسرش از این کارش می بیند. او، وسط ترحم مادرانه و عذابی که از این رابطه می بیند، سال ها بغضش را قورت می دهد و تحمل می کند. وقتی مها از آن چه پسرش بر او یر او آورده است می گوید، بغض و شرم هم زمان در چهره ی میان سالی اش نمایان است. بغض از ناتوانی زنی که سال ها مجبور شده است به خواست های نامشروع پسرش تن بدهد و شرم از این که پسرش را شاید درست تربیت نکرده که چنین روزی بر روزگار او آورده است.

مها که شخصیت پسرش را قابل اصلاح نمی داند؛ این همه سال را برای این صبر می کند تا صدای این فاجعه به بیرون از خانه اش درز نکند که هم پسرش را از دست بدهد و هم زبان مردم را باز کند بر بی کفایتی پسرش و او که این پسر را زاییده و بزرگ کرده است.

صبر ایوبی مها، روزی سر می رسد و پس از یک تجاوز بی رحمانه و همراه با خشونت از سوی پسرش، مجبور می شود به اداره ی پلیس مراجعه کرده و شکایتش را درج کند. او حالا با غمی که چشم هایش را تا کاسه ی سرش فرو برده است، انتظار این را می کشد که پسرش، تنها جگرگوشه و بلای جانش را به سزای اعمالش برساند.