ماجرای عجیب خودکشی همزمان 2 دختر 16 ساله
دو دختر که قصد خودکشی داشتند، در حالی که از پل هوایی آویزان و از اقدام خود پشیمان بودند، معجزه ای برایشان رخ داد.
این ها بخشی از اظهارات دختر 16 ساله ای به نام « مهستی » است که او و دوستش به قصد خودکشی خودشان را از پل هوایی بولوار وکیل آباد مشهد آویزان کرده بودند. دو دختر نوجوان که خانواده هایی آشفته دارند پس از آن که در عملیات نیروهای گشت کلانتری نجفی از مرگ نجات یافتند و ماموران پیکر آویزان آن ها را به بالای پل کشیدند به دایره مددکاری اجتماعی انتقال یافتند و به بیان سرگذشت خود پرداختند.
در همین حال « مهستی » نیز درباره اوضاع نابسامان و آشفته زندگی خود به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: من و حدیثه در شهرک طرق زندگی می کنیم و از مدتی قبل با یکدیگر دوست صمیمی شدیم؛ چرا که هر دو نفرمان وضعیت خانوادگی و سرنوشتی مشابه داشتیم. من فرزند طلاق هستم. پدر و مادرم چند سال قبل از یکدیگر جدا شدند و من و برادر بزرگ ترم را رها کردند، اما من به دلیل علاقه ای که به مادرم داشتم نزد او ماندم. با وجود این، مادرم با مرد دیگری ازدواج کرد که یک دختر داشت. من به خاطر ازدواج مادرم خیلی ناراحت بودم و با او سر ناسازگاری گذاشتم تا جایی که بالاخره مادرم تصمیم به طلاق گرفت و از آن مرد جدا شد، ولی این جدایی دوام چندانی نداشت و او دوباره با اصرار ناپدری ام به زندگی مشترک با او بازگشت؛ چرا که نمی توانست مخارج و هزینه های زندگی را به تنهایی تامین کند.
در این هنگام من که 13 سال بیشتر نداشتم با یکی از اقوام مادرم ازدواج کردم و با «فرید» نامزد شدم، ولی ما هیچ گونه تفاهم اخلاقی با یکدیگر نداشتیم و همواره به مشاجره و درگیری می پرداختیم. این درگیری ها تا آن جا ادامه یافت که من دیگر نمی توانستم رفتارهای نامزدم را تحمل کنم و فقط گوش به فرمان او باشم. به همین دلیل از «فرید» جدا شدم و درس و مدرسه را هم رها کردم.
خلاصه در حالی که با خودم می اندیشیدم دیگر از امر و نهی کردن و زورگویی های نامزدم راحت شده ام، اما زندگی ام با بازگشت به خانه مادری سخت تر شد؛ چرا که برادر بزرگ تر و مادرم به خاطر حرف مردم اجازه نمی دادند با کسی ارتباط داشته باشم یا به تنهایی از خانه خارج شوم! آن ها با هر بهانه ای مرا کتک می زدند و روزگار را بر من به شدت سخت گرفته بودند. در همین روزها بود که با «حدیثه» آشنا شدم. وقتی سرگذشت او را فهمیدم این ارتباط شکل صمیمانه تری به خود گرفت تا جایی که بارها با یکدیگر نقشه فرار از منزل را می کشیدیم یا برای جلب توجه اطرافیانمان « خودزنی » می کردیم. این رفتارهای خشن هر روز در وجود ما بیشتر می شد. آن روزها من در یک فروشگاه لوازم آرایشی کار می کردم تا هزینه های خودم را تامین کنم، اما باز هم احساس می کردم انسانی بی ارزش و سربار خانواده ام هستم به همین دلیل وقتی با «حدیثه» درباره شرایط زندگی مان گفت وگو می کردیم ناگهان در یک تصمیم هیجانی و احمقانه قرار گذاشتیم خودمان را از بالای پل پایین بیندازیم و به اصطلاح خودکشی کنیم. این گونه بود که از شهرک طرق راهی بولوار وکیل آباد شدیم و خودمان را از بالای پل عابر پیاده آویزان کردیم، ولی در یک لحظه هر دو نفرمان از این اقدام ترسناک و احمقانه پشیمان شدیم.
خودروهای عبوری ایستاده بودند و ترافیک سنگینی در بولوار ایجاد شده بود. من و حدیثه از شدت ترس و وحشت جیغ می کشیدیم و نمی خواستیم جان خودمان را از دست بدهیم، اما کاری از دست هیچ کس ساخته نبود. انگشتانم دیگر توان نگه داشتن پیکر آویزانم را نداشتند و هر لحظه سست تر می شدند. من و دوستم فقط گریه می کردیم و برای این حماقت بچگانه از مردم کمک می خواستیم. خلاصه در حالی که فقط چند ثانیه تا سقوط فاصله داشتیم و از ترس حتی به خودروها هم نگاه نمی کردیم ناگهان نیروهای انتظامی از راه رسیدند و به همراه دیگر امدادگران، ما را نجات دادند.
اکنون با این که از رفتن به خانه وحشت داریم، اما خوشحال هستیم که با حضور پلیس از مرگ نجات یافتیم و به زندگی بازگشتیم. با صدور دستوری از سوی سرهنگ مهدی کسروی (رئیس کلانتری نجفی) تلاش مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی با دعوت از خانواده های دو دختر نوجوان برای آسیب شناسی این حادثه تکان دهنده آغاز شد و اقدامات روان شناختی برای مهارت آموزی روابط خانوادگی آن ها ادامه یافت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: روزنامه خراسان