//
کد خبر: 392235

امیر از من درخواست رابطه جنسی داشت/ قبول نکردم رفت با میترا که دختر راحتی بود/ او احساسم را نابود کرد

بدجوری گرفتار شده ام و نمی دانم کدام تصمیم درست است کدام غلط، کاش یکی بود راهنمایی درستی از من می کرد.

دخترجوان سرگذشت خود را این گونه توصیف کرد: در یک خانواده متوسط به دنیا آمده ام و تنها دختر یک خانواده هفت نفره هستم با چهار برادر که از همه آنها کوچکترم و پدر و مادرم بعد از من که دیگه تنها دختر خانواده بودم و پدرم خیلی دوست داشت دختر داشته باشد، دیگه خیالشون که راحت شد، صاحب بچه نشدند.

چون تنها دختر بودم و بچه آخر خانواده همه بهم محبت میکنند مخصوصا پدرم که به شدت دختر دوست است و ین تمام فامیل زبانزد عام و خاص می باشد و هر چی که میخواستم در حد توان برایم فراهم می کرد.

تا زمان ورود به دانشگاه خیلی دختر شوخ و اجتماعی بودم و فکر میکردم اما از همان روزهای اول نگاه های سنگین یک پسر رو روی خودم احساس میکردم اما چون اجازه به کسی نمی دادم به حریم خصوصیم نزدیک بشود توجهی بهش نمی کردم .

اما رفته رفته این نگاه‌ها سنگین‌تر شد و اگر یک روز آن پسر رو در دانشگاه نمی‌دیدم احساس می‌کردم دلم گرفته است تا روز بعد که دوباره می دیدمش دلشوره داشتم و این برایم سخت بود.

یکی دوباری نزدیکم شد چون ا آن هم از خودم خحالتی تر به نظر می رسید چون تا نگاهش میکردم سرش رو می نداخت پایین تا چشمهامون بهم تلاقی پیدا نکنه اما این حکایت کم کم تغییر کرد و او به من نزدیک شد و من هم چون دوست داشتم بیشتر بشناسمش خیلی سخت نگرفتم.

دو سه ماهی که گذشت تازه متوجه شدم حتی نمی‌تونم یک روز بدون او باشم، طوری که تمام زندگیم شده بود و مدام باهاش در ارتباط بودم و خیلی راحت شده بودیم اما حرمی رو سعی می کردم حفظ کنم و اجازه پیش روی نمیدادم.

کمی که گذشت چند باری دیدم در لفافه پیشنهاد رابطه جنسی داره میده که بیشتر در کنار هم باشیم ولی اخلاق من و خانواده ام اجازه چنین کاری نمی داد و او مدام تکرار می کرد و من رد می کردم.

او را خیلی دوست داشتم ولی هر کار یمی کردم نمی تونستم تن به خواسته اش بدهم برای همین هر چقدر اصرار کرد من اجازه ندادم و او روز به روز از من دورتر می شد و مدام میگفت این نیاز هر جواین است و قرار نیست خیلی کار خاصی کنیم و من رعایت میکنم و از این حرفها اما من تحت هیچ شرایی اجازه ندادم و تنها به چند بوسه ختمش کردم تا خیلی هم اذیتش نکرده باشم اما او خواسته هایش رابطه جنسی بود نه یکی دو بوس و این شد که هر چه جلوتر می رفتیم بیشتر سد می شد.

یک روز به خودم آمدم دیدم دو سه روز یاست خبری ازش نیست و اگر هم پیام یده خیلی س سنگین است، با یکی از وستان نزدیکم  که در جریان من و دوستیم با او بود در میان گذاشتم که جمله ای بهم گفت دنیا روی سرم خراب شد.

 سولماز گفت امیر مدتی است با میترا دوست شده، میترا دختر خیلی راحت و بازی بود و هم دانشگاهی ها می گفتن از نظر رابطه جنسی اوکی است و  امیر او را به من ترجیح داده بود .

امیر اولش طفره رفت اما وقتی اصرار مرا دید که مطئنم از این رابطه گفت، آره تو نتوانستی خواسته های مرا برآورده کنی و مجبورشدم رفتم!!

الان سه ماه است افسرده شده ام و جدیدا یکی دیگه از هم دانشگاهی ها بهم پیشنهاد دوستی داده اما می دونم این هم آخرش رابطه جنسی رو اولویت قرار میدهبرای همین موندم چکار کنم و خیلی دارم اذیت میشم.