درگیری مرگباری مقابل یک قهوه خانه/ رنگ خون عاقبت عشق به زنجیر طلا
جوان ۱۸ ساله که فرزند یک کارمند بازنشسته آبرودار است، به اتهام قاتل کارتن خواب در مولوی بازداشت شد و در بازجویی روز گذشته به اتهام خود اعتراف کرد.
دهمین روز تعطیلات نوروزی درگیری مرگباری مقابل یک قهوه خانه در خیابان مولوی رخ داد و جسدی روی زمین افتاد.
ساعتی بعد وحید ناصری بازپرس کشیک قتل تهران تحقیقات خود را در محل حادثه آغاز کرد و کسانی که شاهد ماجرا بودند تحت تحقیقات جنایی قرار گرفتند.
چند ساعت زمان کافی بود تا عامل جنایت شناسایی و دستگیر شود.
حرف و حدیث در تحقیقات اولیه زیاد بود.عده ای می گفتند متهم هم یک کارتن خواب بوده و عده ای دیگر می گفتند او از قبل با مقتول کل کل و درگیری داشته است.اما در اولین جلسه بازجویی که روز گذشته در شعبه چهارم دادسرای جنایی تهران انجام شد، پرده از حقیقت این جنایت افتاد.
گفتگو با قاتل
مقتول را می شناختی؟
نه هیچ شناختی از او نداشتم.حتی یک بار هم او را ندیده بودم.آن روز رفته بودم رفیقم به نام مهران را ببینم که با او درگیر شدم.
با مهران کجا دوست شده بودی؟
مصرف مواد مخدر داشتم و مهران یک خلافکار و توزیع کننده موادمخدر است.برای همین با او دوست شدم.می دانستم پاتوق او در مولوی است.همیشه همان حوالی سراغش می رفتم.
چه شد که به دام اعتیاد افتادی؟
با بچه محل هایی رفیق شدم که مصرف کننده بودند،من هم از روی کنجکاوی کلاس هشتم ترک تحصیل کردم و از یک کارتن خواب مقداری مواد خریدم.از همان موقع مصرفم شروع شد.
در خانواده ات کسی اعتیاد دارد؟
نه اصلا! پدرم بازنشسته یک سازمان دولتی است و همه خواهر و برادرانم با آبرو زندگی می کنند.
وقتی خانواده ات متوجه اعتیاد تو شدند چه کردند؟
خیلی غصه می خوردند.به آب و آتش می زدند که من ترک کنم.
برگردیم به روز حادثه.
آن روز می خواستم مهران را ببینم.از او طلب ۵۰۰ هزار تومانی داشتم.او در حال مواد فروختن به رفقای مقتول در یک قهوه خانه بود.من مقدار زیادی قرص مصرف کرده بودم و هوش و حواسم سرجایش نبود.اصلا یادم نیست چه شد که با یک نفر بگو مگو کردم.مقتول بلند شد به هواخواهی رفیقش سمتم آمد.در درگیری با چاقو ضربه ای به کمرش زدم.
بعد از قتل کجا رفتی؟
خیلی ترسیده بودم.به خانه مان رفتم و موضوع را به مادرم گفتم. با پدر و مادرم به محل حادثه برگشتیم تا بفهمیم چه بلایی سر آن مرد آمده است. یکی می گفت تمام کرد و یکی می گفت زنده است. به خانه که برگشتیم ماموران آمدند و دستگیرم کردند.
اگر به گذشته برگردی چه چیزی را عوض میکنی؟
رفقایم را ! من به عشق انداختن زنجیر طلا و خالکوبی و با کت باز راه رفتن با کسانی دوست شدم که در محل به آنها اراذل و اوباش می گفتند! همین سبب شد اعتیاد پیدا کنم.می خواستم بروم سمت بچه مثبت های محل و مثل آنها با شخصیت باشم اما اعتیاد نمی گذاشت.حالا هم وارد باتلاقی شدم که آخرش قصاص است و طناب دار!
رسیدگی به این پرونده در شعبه ۴ دادسرای جنایی تهران در جریان تحقیقات است.