//
کد خبر: 397769

مرور حوادث گذشته؛

رابطه شرم آور زن جوان با برادر شوهرش رنگ خون به خود گرفت/نقشه قتل را چه کسی کشید؟!

رابطه صمیمانه با برادر شوهرم مرا وارد گناه کرد و آخرش هم شوهرم را کشتیم.

غیاب فرشید بخاطر مشغله های کاری موجب شد تا رفته رفته برادرش جای او را بگیرد و نقش شوهر را برای همسرش ایفا کند.

در یک خانواده متوسط بزرگ شده و پس از دیپلم گرفتن به دلیل قبول نشدن در کنکور و چند سالی در پشت کنکور ماندن، سرانجام با فرشید که او نیز مانند خودم از جامعه ای نه چندان مرفه بود، برخلاف میل باطنیم به دلیل اصرارهای مکرر پدرم و مادرم مبنی بر همان طرز فکر همیشگی که دختر باید زود ازدواج کند وگرنه باید ترشیش را گرفت، ازدواج کرده و وارد دنیای ناخواسته ای شدم که چندان میل وارد شدن به آن را نداشتم.

دیگر چاره ای نبود، بنابراین پس از این ازدواج ناخواسته، پیوسته سعی کردم به اشکال مختلف از قبیل این که دارای همسر خوبی هستم و تا اندازه ای نیز با این درآمد بگیر و نگیر ساخت و ساز ساختمانیش یا به قول خودش بساز و بفروش، به دهانش می رسد، به خودم دلگرمی داده و سعی می کردم مدار زندگیم را بر اساس امید به آینده به پیش ببرم.

اما چه سود که به هر دری که زدم راه به جایی نبردم وهرگامی که برای گرم شدن فضای مه آلود زندگیم طی می کردم، همواره آب در هاونگ کوبیدن و به تمامی بی فایده بود.

فرشید پیوسته از این شهر به آن شهر در حال سفر بود ودر هرجایی که می توانست زمین می خرید و با دیگر همکارانش شروع به ساختن آن می کرد.

گرچه مجبور بودم به دلیل موقعیت شغلی او گاهی مدت ها از او به دور باشم ولی چندان دوری او آسیبم نمی داد زیرا ما تنها از نظر جسمی با یکدیگر در ارتباط بودیم و از ابتدا روح از کالبد زندگی ما رخت بر بسته بود وبسان ساختمان هایی که همسرم می ساخت جنسش از سنگ و سیمان شده بود.

چند سالی گذشت تا در فراسوی گذشت زمان خدا فاطیما دخترم را به ما ارزانی داشت و من باز هم خود را برای اندک زمانی به خواب خرگوشی زده و به امور تربیتی فرزندم و نیازهای مختلف او سرگرم شده تا شاید روح گم گشته زندگی خود را بار دیگر دریافته و در بستر گرمابخش عاطفه های مهربانیش دلگرم بشوم.

روزها همچنان می گذشت و من هنوز در اندر خم کوچه های سرگردانی روز به روز از همسر و روند جاری زندگیم دورتر می شدم و فرشید نیز که شاید خود دریافته بود چندان علاقه ای به او ندارم چندان توجهی به من نداشت و به جای عشق ورزیدن به زندگی تنها سرگرم ساخت و ساز آسمان خراش های بی انتهای خود بود.

در غیاب و نبود فرشید، در بیشتر اوقات این سهیل برادر او که دانشجو و مجرد بود که گاهی به من و برادر زاده اش سری می زد و در برخی از موارد که دخترم بیتابی می کرد ما را با خود به سینما وسایر مراکز تفریحی و گردشی می برد و و همسرم نیز خود از این موضوع با خبر بود و چندان بدش هم نمی آمد که از انجام تکالیفش در قبال خانواده خود شانه خالی کرده و خود را به کوچه های ندیدن و نفهمیدن سراب گونه بزند.

روزها به سرعت در حال عبور از زندگی ناخوشایند من بودند که ناباورانه از نوع نگاه ها و رفتار سهیل دریافتم که او به من علاقمند است و پنداری که چندان بی رغبت نیست که در نبود برادرش، جای خالی او را برای من پر کرده و نقش همسر نداشته ام را برایم بازی کند.

او چندین بار حضوری وغیر حضوری سعی کرد به من بفهماند که باید با او رابطه داشته باشم و من که مدتی بود در شک و تردید رابطه ای پنهانی با او به سر می بردم، سرانجام دل به سرابی دیگر زدم و با او رابطه پنهانی و ویرانگر خود را آغاز کردم.

رفته رفته حس کردم که گویی این بار حسی دیگر به سراغم آمده و در وجودم طنین عشق و محبت به سهیل را طنین انداز کرده است.

دیگر ارتباطم با سهیل بسیار صمیمی و گرم شده بود تا جایی که از هر فرصتی و نبود همسرم سعی می کردیم بیشترین استفاده را کرده و روزها را در کنار یکدیگر بگذرانیم و فکر می کردم چون اغلب بستگان نیز به مانند دیگران فکر می کنند که او به دلیل نبود برادرش با ما در ارتباط است و سعی می کند جای خالی برادرش را در نبود او برای ما پر کند، کسی هرگز به رابطه نامشروع و پنهانی من و سهیل، هرگز پی نخواهد برد و من می توانم هر آنچه را که در مسیر زندگی با همسرم از دست داده بودند در روزهای با او بودن بار دیگر یافته و در آن سوی آسمان خوشبختی با رویاها و آرزوهای زیبایم.

در گذشت زمان چندان درنگی حاصل نمی شد و من خود را به عشق سهیل سرگرم و همسرم نیز که شاید از فضای مه آلود زندگیش خسته شده بود، دل به اعتیاد داده و به تدریج خود را غوطه ور در گرداب مصرف غول آسای مواد مخدر می دید.

دریغ و هزار افسوس که مصرف مواد چه بلای خانمان سوزی است باور پذیر نبود ولی فرشید چنان در سراب مصرف مواد مخدر گرفتار شده که کارش از ساخت وساز به مسافر کشی با ماشینی اوراقتر از خودش رسید و چوب حراج را به تمامی به داشته های زندگی خود زد.

من شاید از سخت تر شدن شرایط زندگیم از نظر مادی اندکی در مضیقه قرار گرفته بودم ولی چندان از اعتیاد همسرم ناراحت نبودم زیرا می دانستم هر اندازه که او در افیون مصرف مواد مخدر فرو رود، من خواهم توانست به آسانی و با فراغ بال بیشتری دلدادگی های خود را با سهیل تقسیم کنم.

گویی گذشت زمان دیگر وجود فرشید را که اکنون چندین بار سابقه زندان وانجام کارهای خلاف را نیز در کوله بار ننگین خود داشت، برایم غیر قابل تحمل کرده بود تا جایی که سعی کردم به هر ترفندی شده سهیل را طعمه خود قرار داده و برای از بین بردن فرشید و رهایی از دست او و رسیدن به سهیل، نقشه ای بکشم، نقشه ای که هرگز در بستر افکار هوس آلود، دیگر چندان به این نمی اندیشیدم که چه فرجامی را برای من و دخترم به ارمغان خواهد اورد.

آری، به سهیل پیشنهاد دادم که اگر علاقمند است که از این نقشه های عروسکی رها شده و برای همیشه در زیر یک سقف با یکدیگر زندگی کنیم، بهتر است وجود برادرش را از صفحه روزگار پاک کند.

سهیل در ابتدا این پیشنهاد من برایش غیر قابل هضم بود و به هیچ عنوان حاضر نبود که تن به کشتن برادرش بدهد اما امان از هوای نفس امارّه که او را نیز به زانو درآورد، تا جایی که من توانستم سرانجام با ترفندهای مختلف، او را به کشتن برادرش راضی کنم.

شبی دخترم فاطیما را بر داشته و به خانه پدرم رفتم و با سهیل نیز از قبل هماهنگ کردم که در نبود من از فرصت نهایت استفاده را کرده و کار را تمام کند، سهیل بیچاره نیز که در برابر عشق هوس آلود من، مدت ها بود که سخت به زانو درآمده بود، آمپول هوا را در رگ های دور از احساس برادرش جاری کرده و پس از آن او را در باغی در اطراف حومه شهرشان دفن کرده بود.

 

دیری نگذشت که پس از آن که خبر فقدان فرشید در کوچه های شهر پیچید و همگان از فقدان او با خبر شدن، پلیس توانست با سرنخ هایی که از روابط نابه هنجار من وسهیل بدست آورد، هر دوی ما را دستگیر کرده وطبل هوس آلود رسوایی ما در سراسر گیتی طنین انداز و نفرین دوست و غریبه به سوی ما روانه شد.

اکنون دیر زمانیست که هر دوی ما در پشت میله های زندان روز گار تلخ و گناه آلود خود را سپری کرده و در حسرت های بی انتها تنها چشم به آینده مبهم خود دوخته و روزی هزاران بار در درون ناخودآگاه وجدان خود، به محاکمه افکار پلیدمان می اندیشیم که چرا در نامنتهای هوس های پی در پی، تمامی پل های آینده را خراب و دیگران را نیز به اجبار با این گناه نابخشودنی به بازی گرفتیم.

نظر کارشناس روانشناسی، مشاوره و مددکار اجتماعی:

به اعتقاد بسیاری از صاحب نظران اجتماعی، عنصر رضایت و توافق طرفین در ازدواج، یکی از عوامل استحکام نهاد خانواده و پایداری نکاحی است؛ لیکن از گذشته تا امروز، ازدواج هایی اجباری و ناخواسته به وقوع پیوسته که در این نوع وصلت ها معمولاً عمدة خسارات مادی و معنوی متوجه دختران بوده است. این در حالی است که در تمام ادیان الهی، حق آزادی فرد در همسرگزینی مشروع و حق انتخاب شدن در فرآیند ازدواج جزء حقوق مسلم دختران شمرده شده است. اما در طول اعصار و در ملل مختلف گاهی این حق نادیده گرفته شده است که تبعاتی فردی، خانوادگی و اجتماعی درپی داشته است.

به اعتقاد بسیاری از روانشناسان ، ازدواج باید بر پایه اخلاق ، عشق ، محبت و درک متقابل دو انسان شکل گیرد تا بتواند جوانه های امید و خوشبختی را به همراه آورد.

اکراه در همسر گزینی، این پیوند مقدس را به صورت یک کابوس وحشتناک در می آورد و زندگی فردی ، خانوادگی و اجتماعی زنان را با آسیبهای جدی مواجه می کند.

شاید درک تمام زوایای پنهان و آشکار ازدواج های ناخواسته بسیار مشکل باشد؛ اما با این وصف ، در این قسمت تلاش می کنیم تا اندازه ای از مشکلات و زیانهای ناشی از ازدواج تحمیلی را به تصویر بکشیم.

زنان در ازدواج های اجباری هزینه های فراوانی را برای رهایی از زندگی متحمل شده اند و بر این اساس در برخی موارد تنها راه رهایی از محرومیت و فشار و نابرابری را اقدام به قتل همسر خود یافته اند.

براساس تحقیقات صورت گرفته ، بیشتر زنان همسرکش در سنی پیش از 25سالگی ازدواج کرده اند و به طور متوسط تنها 10سال زندگی مشترک داشته اند. همچنین بیشتر ازدواج های آنها در سنین زیر 12سال ناخواسته و اجباری بوده است که این عامل در همسرکشی مردان کمتر مشاهده شده است.

کارشناسان نابرابری حقوقی مردان و زنان در این زمینه را عامل مهمی در ارتکاب به قتل زنان می دانند و معتقدند زنان با ازدواج اجباری زیر 12سال با سختی های بسیاری مواجه و هزینه کلانی برای رهایی از زندگی تحمیل شده به خود متقبل می شوند و بر این اساس ، تنها راه رهایی از محرومیت ، فشار و نابرابری تحمیلی را قتل همسر خود می دانند.

به اعتقاد پژوهشگران مسائل اجتماعی ، همسرکشی زنان انتهای مسیری است که ابتدای آن ازدواج ناخواسته ، طول مسیرش تحمل فشارها، سختی ها و نابرابری های بسیار و رسیدن به نقطه کور و عاری از هرگونه راه حل منطقی است.