نقشه های شوم زن جوان برای شوهر سابق
زمانی که از شوهرم طلاق گرفتم، دیگر به چیزی جز زجر دادن او نمیاندیشیدم و فقط می خواستم به هر طریق ممکن، شوهر سابقم را آزار بدهم تا بداند چه اشتباهات بزرگی را در زندگی مرتکب شده است اما متاسفانه با این تفکرات غلط، زندگی خودم را نابود کردم تا جایی که...
این ها بخشی از اظهارات زن 46 ساله ای است که قصد داشت دختر نوجوانش را عروس کند اما شوهر سابقش (پدر دختر) نمیخواست با او رو در رو شود و او به ناچار دست به دامان قانون شده بود تا اجازه پدر را برای ازدواج دخترش بگیرد.
این زن در حالی که با چشمانی اشکبار گذشته خود را برای خبرنگار خراسان ورق می زد، به اشتباه بزرگ خود در ازدواج دوم اشاره کرد و گفت: 18 ساله بودم که از طریق یکی از دوستان مادرم با خانواده «غلام» آشنا شدم. آن روزها در یکی از روستاهای شهرستان سرخس زندگی می کردیم و من که تا مقطع راهنمایی تحصیل کرده بودم، در کنار مادرم مهارت های خانه داری را میآموختم. با این آشنایی خانوادگی خیلی زود مراسم عقد کنان برگزار شد و من و غلام با هم ازدواج کردیم.
او به خاطر بیماری پدرش از خدمت سربازی معاف شده بود و در کارگاه خیاطی کار می کرد. حدود 2 سال دوران نامزدی ما طول کشید که در همین مدت پدر غلام ملکی را در مشهد خرید و آن ها به منطقه سیدی مهاجرت کردند، به همین دلیل در مدت کوتاهی بعد از آغاز زندگی مشترک، من و غلام هم به خانه پدرشوهرم آمدیم و در کنار آن ها به زندگی ادامه دادیم.
پدرشوهرم در زمینه خرید و فروش دام فعالیت داشت و به ما هم از نظر مالی کمک می کرد. اگر چه همسرم تلاش کرد به حرفه خیاطی ادامه دهد ولی به خاطر اعتیاد پدرش، گاهی از موادمخدر او به طور پنهانی مصرف می کرد تا این که غلام هم معتاد شد. این در حالی بود که پدر او به خاطر بیماری که داشت دیگر کمتر به بازار دام می رفت و آرام آرام به خرده فروشی موادمخدر روی آورده بود.
از سوی دیگر هنگامی که پدرشوهرم در خانه نبود، غلام به مشتری های او مواد (تریاک) می فروخت. با وجود این، طولی نکشید که پدر غلام دستگیر شد و از آن روز به بعد همسرم به جای پدرش به فروش موادمخدر پرداخت. حالا دیگر پول مفت زیر زبانش مزه کرده بود به طوری که دیگر همه لوازم خیاطی را فروخت و به خرده فروشی موادمخدر روی آورد.
اگر چه پدرشوهرم بعد از آزادی از زندان به بولوار توس نقل مکان کرد و دیگر هیچ گاه سراغ موادفروشی نرفت، اما غلام فقط از این طریق امرار معاش می کرد. او وقتی کمی پولدار شد، دیگر هیچ توجهی به من نداشت و مدام با دختران و زنان جوان معتاد ارتباط برقرار می کرد. وقتی اوضاع را این گونه دیدم، بارها با او به مشاجره پرداختم ولی غلام همه چیز را انکار می کرد.
حتی زمانی که خودم دختری را در منزلم دیدم، باز هم او مرا متهم می کرد که تهمت ناروا می زنم. با آن که صاحب یک دختر و پسر هم بودم و تلاش می کردم تا او را از مسیر خیانت بازدارم، نتیجه ای نمی گرفتم تا این که بالاخره همسرم با 3 کیلو موادمخدر (تریاک) دستگیر و روانه زندان شد.
من هم از این فرصت استفاده کردم و از او طلاق گرفتم. در همین روزها بود که یکی از نزدیکان غلام نیز از همسرش طلاق گرفت و من برای آن که شوهر سابقم را زجر بدهم با یک اشتباه بزرگ و بدون مشورت با دیگران با آن جوان که «صمد» نام داشت، ازدواج کردم. چون به خوبی می دانستم که شوهر سابقم و خانواده اش حساسیت خاصی روی صمد دارند که به دخترشان خیانت کرده بود.
آن روزها به چیزی جز آزار غلام نمی اندیشیدم و با این کار قصد داشتم او و خانواده اش را زجرکش کنم! اگر چه من فقط یک ماه با صمد زندگی کردم و بعد هم طلاق گرفتم اما بعد به خاطر فرزندانم پشیمان شدم و قصد داشتم دوباره به زندگی سابقم بازگردم ولی دیگر این امکان وجود نداشت. خلاصه دخترم به 17 سالگی رسید و پسری از بستگانم او را خواستگاری کرد.
از سوی دیگر من می خواستم به طریقی همسرم گذشته را فراموش کند و به خاطر دختر و پسرم به زندگی مشترکمان ادامه دهیم اما او به خاطر ازدواجم با صمد که زندگی آن ها را با خیانت هایش نابود کرده بود، هیچ گاه حاضر نشد دیگر حتی با من رو به رو شود. حالا هم که دخترم به اجازه پدر برای ازدواج نیاز دارد، او باز هم حاضر نیست به پیام هایم پاسخ دهد به همین دلیل دست به دامان قانون شدم و... .
اکنون نیز به زنان جوان مطلقه توصیه می کنم هنگام ازدواج دوم حتما با افراد دلسوز یا مشاوران کارآزموده مشورت کنند تا چنین اشتباهی را مرتکب نشوند که زندگی فرزندانشان نیز تحت تاثیر اشتباهات آن ها قرار گیرد.