//
کد خبر: 403678

مخوف‌ترین آدمخوار دنیا ۱۵ کودک را خورد | خواندن این گزارش به افراد زیر ۱۸ سال و کسانیکه ناراحتی قلبی دارند توصیه نمی‌شود

هرازگاهی خبری از رفتارهای جنایی عجیب و غریب مردم دنیا به خصوص کشورهای غربی به گوش می‌رسد که واقعا نمی‌توان آن‌ر ا در هیچ‌ دایره‌المعارف علوم رفتاری یک انسان بالغ و عاقل جای داد.

در عصری که غربی‌ها ادعای رعایت حقوق انسانی‌شان گوش عالم را کر کرده چطور می شود باور کرد که کسی حتی یک بیمار روانی، گوشت همنوعش را بخورد! واقعا این رفتار در کجای ادعاهای پرسروصدای جهان غرب قرار می گیرد!؟

ژاپنی‌ها معمولا آدم‌های صاف و ساده‌ای هستند؛ آدم‌هایی با چهره‌های معمولی که کمتر به یک آدمخوار شبیه‌اند. اما همین آدم‌های آرام و با نزاکت هم درمیان خودشان جنایتکارهای مخوفی دارند که از گوشت بدن مقتولشان نمی‌گذرند.  

پرونده ایسی ساگاوای ژاپنی جزو سوژه‌های ناب آدمخواری در جهان بود که در سال ۱۹۸۱ کلی سروصدا راه‌انداخت. ایسی- دانشجوی ژاپنی رشته ادبیات انگلیسی- در زمان تحصیل در آکادمی سوربن پاریس، عاشق زنی هلندی به نام رنی شد. رنی ۲۵ ساله هم دانشجوی سوربن بود و از دانشجوهای ممتاز دانشگاه به حساب می‌آمد.

   پسر میلیونر ژاپنی که نامزدش راخورده بود بدون هیچ مجازاتی از فرانسه به ژاپن برگشت

 هیچ‌وقت مشخص نشد چرا پسر ژاپنی یک‌دفعه تصمیم به قتل رنی هارتولت گرفت و گوشت بدنش را خورد!؟ بعد از لو رفتن فیلمی که او از صحنه جنایت گرفته بود و با بیان جزئیات قتل کار او تا مدت‌ها مردم ژاپن را مبهوت کرده بود. این آدمخوار جوان، نامزد هلندی‌اش را خورد و فیلمش را هم همه جا پخش کرد اما هیچ وقت مجازات نشد.  

پدر ثروتمند ایسی با اعلام اینکه فرزندش توانایی حضور در جلسات دادگاه را ندارد، کاری کرد که او به ژاپن برگردد و در آنجا هم حکم آزادی‌اش را گرفت.  

مرثیه‌ای برای یک آدمخوار

ژوزه لوئیس کالوا- شاعر و نویسنده معروف مکزیکی- از آن دسته بیمارانی بود که در ادعایی عجیب می‌گفت با خوردن گوشت آدم الهام می‌گیرد و شعر می‌گوید. در تابستان سال ۲۰۰۷ خبر رسید که شاعر معروف مکزیکی به اتهام قتل نامزدش و خوردن گوشت بدن او در مکزیک دستگیر شده. البته اگر همسایه‌ها نبودند حتما یخچال خانه آقای شاعر از گوشت باقی طعمه‌هایش هم پر می‌شد.

همسایه‌های ژوزه مدت‌ها بود که دیگر از بوی تعفن خانه شاعر به تنگ آمده بودند. برای همین هم یک روز صبح از ترس اینکه مبادا شاعر مرده باشد به پلیس زنگ زدند و درخواست بازرسی خانه او را مطرح کردند. اما ماموران زمانی به خانه ژوزه لوئیس رسیدند که او در حال خوردن قسمتی از بدن این زن بود.

 پلیس در بازرسی از خانه این شاعر مکزیکی یک نسخه از کتابی به قلم خودش را پیدا کرد؛ کتابی که نامش همه انگیزه‌های شاعر را فاش می‌کرد؛ «غریزه‌های آدمخواری!» پلیس بلافاصله این شاعر آدمخوار را دستگیر و روانه بازداشتگاه کرد.  

آقای شاعر هرچند به جرم‌ آدمخواری دستگیر شد بود اما هنوز روحیه حساسش را از دست نداده بود. برای همین بعد از دو ماه تحمل زندان، یک روز صبح خودش را حلق آویز کرد و پرونده مشهورترین آدمخوار آمریکای لاتین را بست.  

 بعدها وکیل او برای خبرنگاران توضیح داد که آقای شاعر اصلا قصد خودکشی نداشته و فقط نگران تمام کردن کتابش بوده؛ مثل اینکه او در زندان هم هوس خوردن یکی از هم‌سلولی‌هایش را کرده بوده که با تهدید به مرگ دوستان این‌زندانی روبه‌رو شد؛ برای همین فردای آن روز زودتر خودش را کشته بود تا به دست بقیه زندانی‌ها نیفتد!  

تنها یک نزاع ساده

قاتلان اروپایی انگار علاقه عجیبی به آدمخواری دارند. هنوز ماجرای مایکل کرچمن- مرد جوان ۲۸ساله‌ای که با گوشت جسد همسرش یک مهمانی مفصل ترتیب داده بود- از خاطر مردم دنیا بیرون نرفته بود که خبر رسید یک مرد جوان دیگر هم در اوکراین نامزدش را بعد از یک جروبحث کوچک کشته و گوشت تنش را خورده است!

 این قاتل که تنها با نام ویکتور معرفی شد، در مقر پلیس منطقه روستایی مایکولایف برای بازپرسان جنایی ماجرا را این‌طور تعریف کرد: «با نامزدم بر سر موضوع بسیار کوچکی مشاجره می‌کردیم که من به شدت عصبانی شدم و با یک چاقو به سمت او حمله کردم و بعد از کشتن‌اش او را خوردم».

  آقای قاتل آدمخوار، صبح زود بعد از بیدار شدن با پلیس منطقه تماس گرفت و آنها را از موضوع قتل و تکه‌تکه کردن نامزدش باخبرکرد. البته دادگاه هم فقط چند سال حبس ناقابل برای مرد جوان تعیین کرد چون به نظر کارشناسان ویکتور در آن لحظه دچار جنون آنی شده بود!

افشای راز در بیمارستان 

اتفاقی که سال گذشته در دوحه قطر رخ داد یکی از وحشتناک‌ترین ماجراهای آدمخواری بود. یک روز چهار مرد مهاجر آسیایی که هیچ وقت ملیتشان معلوم نشد، با یک دل درد شدید به بیمارستان دولتی دوحه رفتند و همگی در یک اتاق بستری شدند.  

پزشکان اول خیال کردند که همه آنها با هم یک غذای مسموم خورده‌اند. برای همین هم هر چهار نفر را برای عکسبرداری به بخش رادیولوژی فرستادند اما نتایج رادیولوژی باورکردنی نبود؛ در معده یکی از آنها یک انگشت بریده وجود داشت و در معده سه نفر دیگر هم تکه‌هایی از بدن یک آدم!

 مسوولان بیمارستان هم سریع پلیس را خبردار کردند. آن چهار نفر هم با اعتراف خود همه مردم را شگفت‌زده کردند؛ آنها بعد از کشتن یکی از دوستانشان جنازه او را خورده بودند. البته به خاطر همین عمل وحشیانه دچار دل درد شده و با پای خودشان به بیمارستان آمده بودند.  

به خاطر خشکسالی چین

داستان پیرمرد آدمخوار آمریکایی هم در نوع خودش بی‌نظیر است. آلبرت‌ فیش-، پیرمرد ۶۶ ساله- یک‌ نقاش‌ ساختمان‌ بود که کودکان را بعد از آزار و اذیت فراوان می‌کشت و می‌خورد!  پیرمرد به ظاهر مهربان تا سال ۱۹۳۴ جنایت‌هایی انجام داد که حتی دادستان‌ها هم از بلندخواندن‌ دادخواست‌ او در دادگاه‌ ابا داشتند. فیش تا ۵۰ سالگی دوران سختی را گذرانده بود اما مساله خیانت زنش به نقطه عطف زندگی جنایی او تبدیل شد.

   آلبرت فیش مخوف ترین آدمخوار سریالی است که از سال ۱۹۲۸ تا سال ۱۹۳۴ پانزده کودک قدونیم‌قد را خورد

بعد از آن ماجرا بود که رفتار مرد نقاش به کلی زیر و رو شد. روزی نبود که آلبرت فرزندانش را با شکنجه‌های غیرقابل باور آزار ندهد. البته پیرمرد در همه این مدت برای خودش یک سرگرمی خاص هم داشت؛ جمع‌آوری‌ اخبار مربوط‌ به‌ آدمخواران! اولین قربانی فیش در سال ۱۹۲۸ به دام او افتاد.

 پیرمرد که از مدت‌ها قبل «گراس باد» دخترک ۱۲ ساله همسایه را زیر نظر داشت، یک روز به بهانه جشن او را به کلبه‌اش در وچستر کانتی‌ نیویورک‌ برد. او دخترک را خفه‌ کرد وخورد! ‌فیش‌ بعد از این‌ جنایت تا مدت‌ها ناپدید شد اما چند سال بعد برای خانواده دخترک نوشت که چه بر سر گراس آورده است! همین نامه هم کار دستش داد و با پیگیری آدرس روی پاکت، پلیس به مرد جنایتکار رسید.  

فیش‌ دستگیر و سریع محاکمه‌ شد. او از سال ۱۹۲۸ تا سال ۱۹۳۴ همین بلا را سر ۱۵ بچه قد و نیم‌قد دیگر آورده بود.  دادگاه هم بدون توجه به بیماری روانی پیرمرد، او را در ۱۶ ژانویه ۱۹۳۶ با صندلی الکتریکی اعدام کرد. البته فیش به‌ مامور اجرای‌ اعدام‌ کمک‌ کرد تا کمربندهای‌ صندلی‌ الکتریکی‌ را به‌ پاهایش‌ ببندد اما تا آخرین لحظه باز هم کوتاه نیامد.   او همان‌طور که روی صندلی الکتریکی نشسته بود گفت: «من‌ سال‌ها در زمان خشکسالی‌ چین‌ گوشت آدم خوردم و از همان زمان این فکر کثیف به ذهنم افتاد».

خبرنگار ماجراجو 

در پرونده‌های آدمخواری، خبرنگارها همیشه بیش از اندازه کنجکاوی می‌کنند؛ البته این کنجکاوی هم خیلی وقت‌ها کار دستشان می‌دهد. دهه ۳۰ میلادی زمانی که اخبار آدمخواران آمریکایی و تشکیل انجمن پنهانی طرفداران آنها همه جا را پر کرده بود، برای خیلی‌ها این سوال پیش آمده بود که خوردن گوشت آدمیزاد چه لذتی دارد که آنها را به این فکر می‌اندازد!؟  

این فکر، تهوع‌آور بود! اما در سال۱۹۳۱ویلیام پریور- گزارشگر نیویورک تایمز- فقط از روی کنجکاوی و برای انجام مطالعه و تحقیقات بیشتر درباره قاتل‌های آدمخوار، تکه‌ای از گوشت بدن مردی را که بر اثر تصادف مرده بود، با یک ترفند خاصی از یک بیمارستان کوچک خرید و به خانه برد. البته آقای کنجکاو اول مطمئن شد که جنازه موردنظر بیماری خاصی نداشته باشد، بعد با خیال راحت آن را  خورد. گزارش ویلیام پریور، یکی از خواندنی‌ترین نوشته‌های روزنامه نیویورک تایمز شد؛ اما خیلی ها به خاطر این نوشته احمقانه و وحشتناک، تایمز را زیر سوال بردند و ادعایشان این بود که این نوشته حرمت انسان‌ها را زیر سوال می‌برد.

 وحشت روی پرده نقره‌ای

اینکه از روی پرونده‌های جنایی و اتفاقات واقعی فیلم بسازند، از خیلی وقت پیش در صنعت فیلمسازی مد شده و حسابی هم جواب می‌دهد. کارگردان‌ها با دقت زیاد در اخبار حوادث جست‌وجو می‌کنند و به محض اینکه یک اتفاق هیجان‌انگیز و اغلب ترسناک رخ داد، سریع دست به کار می‌شوند و قبل از اینکه سوژه دست کارگردان دیگری بیفتد شروع می‌کنند به ساختن فیلم.  

تازه‌ترین کپی‌برداری از یک سوژه واقعی برای ساخت فیلم، به سه سال قبل برمی‌گردد؛ یعنی همان روزهایی که آرمین مایوس در یک آگهی اینترنتی از علاقه‌مندان به خورده‌شدن دعوت کرد به خانه‌اش بیایند و از همین طریق یک مهندس آلمانی را زنده زنده نوش جان کرد و در اعتراف‌هایش گفت: «در بازی‌های مدرسه، نمایش‌های فانتزی بازی می‌کردم؛ مثلا دوستانم را می‌کشتم و می‌خوردم». 

بعد از دستگیری این آدمخوار آلمانی، یک حلقه فیلم از خانه‌اش کشف شد که نشان می‌داد حرف‌هایش درباره بازی‌های دوران مدرسه‌اش صحت داشته. زمانی که در دادگاه از او پرسیدند از چه سنی دلت می‌خواست آدم بکشی، لبخند زد و گفت: «علاقه به کشتن انسان‌ها و تنفر از آنها بین سنین هشت تا ۱۲ سالگی در من به وجود آمد و قوت گرفت. من از پدرم متنفر بودم چون بیشتر به برادر کوچک‌ترم محبت می‌کرد. آن موقع همیشه در ذهنم تصور می‌کردم که چطور یک روز برادر کوچک‌ترم را می‌خورم».

   آرمین مایوس، آدمخوار آلمانی آن‌قدربه دادگاه  رفت و آمد که فقط به هشت سال زندان محکوم شد

بعد از اینکه خبر آدمخوار آلمانی دهان به دهان گشت، «مارتین ویتس» از بقیه کارگردان‌ها پیشی گرفت چون می‌دانست اگر این فیلم ساخته شود، زمان اکران، گیشه را از آن خودش می‌کند، همان‌طور که بقیه سوژه‌های این‌چنینی مثل «زودیاک» و «قاتل زنجیره‌ای تگزاس» فروش‌های نجومی داشتند.  

او سال ۲۰۰۶ شروع به ساختن فیلمی در این‌باره کرد. در این فیلم، یک دانشجوی آمریکایی مقیم آلمان (با بازی کری راسل) که در رشته روان‌شناسی جنایت درس می‌خواند، تصمیم می‌گرفت روی پرونده جانی‌ای که دست به آدمخواری زده کار کند. بازی در نقش آدمخوار آلمانی در این فیلم به عهده توماس کرشمن است. در این فیلم، تمام رخدادهای زندگی مایوس به تصویر کشیده شده‌است اما روند داستان رگه‌های فرعی‌ای هم دارد که باعث می‌شود تماشاچیان با یک فیلم خشن که فقط خون و خونریزی دارد روبه‌رو نشوند.  

بعد از ساخت این فیلم، درست زمانی که همه انتظار اکران آن را می‌کشیدند، آقای آدمخوار به دادگاه شکایت کرد و گفت: «این فیلم، زندگی من و شخصیتم را تخریب می‌کند. دوست ندارم این فیلم اکران شود چون سازندگان با این کار در زندگی شخصی من دخالت کرده‌اند».

قاضی هم حکم توقیف فیلم را صادر کرد اما این حکم خیلی دوام نیاورد چون تماشاگرانی که سرشان برای دیدن این‌جور فیلم‌ها درد می‌کند، پشت سر هم به دادگاه عالی برلین نامه نوشتند و از آنها خواستند اجازه نمایش عمومی فیلم «آدمخوار روتنبرگ» را صادر کنند! اصرار آنها بالاخره نتیجه داد و فیلم رفع توقیف شد. فیلم «آدمخوار روتنبرگ» که امروز خبر اصلی خیلی از خبرگزاری‌ها و روزنامه‌های معتبر جهان است، همان فیلم معروفی است که به زودی در سطح بین‌المللی به اسم «عشق خشن» اکران خواهد شد.