درخواست طلاق به خاطر دستپخت مادرشوهر
تعریف مرد جوان از دستپخت مادرش باعث اختلاف زوج جوان شد و آنها را روانه دادگاه خانواده کرد.
علاقه مرد جوان به دستپخت مادرش زندگی مشترکش را تحت تاثیر قرار داد. همسرش که از این مسأله ناراضی بود، درنهایت یک جنجال بزرگ به راه انداخت. زندگی این زوج ۱۳ماه بیشتر دوام نیافت. آنها سرانجام تصمیم گرفتند برای همیشه از هم جدا شوند.
وقتی زن جوان در مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، درباره علت درگیری با شوهرش گفت: تقریبا یک سال است که با جمال ازدواج کردهام. اوایل او میدانست من خیلی آشپزی نمیکنم و به صورت حرفهای دستپختم خوب نیست. من هم خودم این مسأله را قبول داشتم ولی در این مدت سعی کردم با تمرین زیاد آشپزی را به صورت حرفهای یاد بگیرم. جمال همیشه مرتب از دستپخت مادرش برایم میگفت و غذای مرا با غذای او مقایسه میکرد. مثلا میگفت مادرم این غذا را اینطور میپزد و فلان کار را انجام میدهد و طعمش بینظیر میشود. من هم حرفی نمیزدم و حتی به او حق میدادم از دستپخت مادرش تعریف کند. اما مدتی که گذشت و زندگیمان به روال عادی رسید، من هم دستپختم خوب شد. به طوری که هرکس از غذای من میخورد کلی تعریف میکرد. با این حال جمال دست از تحقیر من برنداشت و همچنان هربار که از غذای من میخورد، باز هم از دستپخت مادرش میگفت؛ از اینکه این غذا را خیلی خوشمزهتر میپزد یا مثلا فلان ادویه را میزند و به فلان روش آن را درست میکند و من نمیتوانم مثل او غذا بپزم. مدتها سعی کردم این رفتارهایش را تحمل کنم؛ ولی جمال مرتب در مقابل همه این کار را تکرار میکرد و من همیشه پیش مهمانهایم خجالتزده میشدم. ۱۳ماه از زندگی مشترک ما گذشت ولی جمال رفتارهایش درست نشد. بعد از این همه وقت زندگی مشترک، هنوز هنگام غذاخوردن باز هم از مادرش حرف میزند. هرقدر تحمل کردم فایدهای نداشت. صبر من هم حدی دارد.
شوهرم شخصیت مرا در نظر نمیگیرد. با خودش نمیگوید شاید من ناراحت شوم. به هرحال من هم برای غذا پختن زحمت میکشم و جمال بهراحتی زحمتهای مرا نادیده میگیرد. دیگر از این رفتارهایش خسته شدهام. آخرین بار به او گفتم خیلی ناراحتم و او به جای اینکه مرا درک کند، به خودش حق داد. برای همین من هم دیگر نمیخواهم به زندگی مشترک در کنار این مرد قدرنشناس ادامه دهم.
در ادامه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: آقای قاضی من فقط هرازگاهی از دستپخت مادرم تعریف میکردم. فکر نمیکردم زهره تا این حد از دستم ناراحت شود. مثلا گاهی وقتی غذا میخوردم به زهره میگفتم مادرم این غذا را طور دیگری میپزد و خیلی خوشمزه میشود. ولی فکر نمیکردم این مسأله تا این حد زهره را آزار دهد. او هم میتوانست به جای جنجال و دعوا، این موضوع را با خوبی مطرح کند؛ اما چشمانش را بست و هرچه دلش خواست به من گفت. حتی به مادرم هم توهین کرد. این مسأله مرا خیلی عذاب داد. برای همین من هم دیگر نمیخواهم در کنار این زن زندگی کنم.
در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند، ولی وقتی اصرار آنها را دید رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد.