تولد دوباره باران بعد از باغ شوم/ داستان چه بود؟
آرام آرام به کلانتری نزدیک می شوم رعد و برق بین نم نم باران هر از گاهی آسمان را تکان میدهد ،هنوز مرددم ،می ترسم از رفتنم.
مقصرمن نیستم هم سن وسال های من دارند عروسک بازی می کنند اما من عروسک دست بقیه شدم که برای یک لقمه غذا باید به ساز دیگران برقصم ...
به عقب برمی گردم خودم را می بینم که به مادرم التماس می کنم تا من را با خودش ببرد. پاهایش را گرفتم مدام زجه می زنم ومی گویم مامان تورو خدا نرو من را ببرقول می دهم دیگر اذیتت نکنم دیگه حرف بد نمی زنم ببخشید که دیشب گفتم دوستت ندارم...
اما اعتیاد تاثیرش را گذاشته بود ومادرم صدای من را نمی شنید من با دو برادرم تنها تر از همیشه ماندیم خودم رامی بینم که بزرگتر شدم هر کسی وارد خانه امان می شد پدرم اجازه می داد که به من توهین کند جواب هر سوالم یه سیلی می شد...
می بینم کمی بزرگتر شده ام با پدرم به باغ یکی از دوستاش رفتیم می روم که برای خودم دور بزنم اما اسیر دست یک آدم نفرت انگیز شدم جیغ وگریه هایم فایده ای ندارد من قربانی هوس می شوم وپدرم برایم هیچ کاری نمی کند کم کم همه ماجرا را می فهمند مدام سرکوفت می شنوم خسته شده ام من آسیب دیده ام چرا اذیتم می کنند حالا دیگر 14ساله شدم شبانه از خانه فرار می کنم مدام هر شب برای زنده ماندن تلاش می کنم اما بهایی که پرداخت می کنم سنگین است بیست روز گذشته ومن پشیمان شدم
می روم خانه اما راهم نمی دهند،با صدای سرباز به خودم می آیم می پرسم آقا بهزیستی جای خوبی نیست
من را قبول می کنند به خدا هیچکس من را نمی خواهد،اجازه می دهد وارد کلانتری بشوم ازهمین لحظه باران گذشته فراموش می کنم من امروز دوباره متولد شدم.
چند سال داری ؟
۱۴سال
چی شد که ازخانه فرار کردی؟
من فرار کردم چون دائم کتک می خوردم اذیت می شدم و هیچ حامی نداشتم...
چند کلاس درس خواندی؟
تا کلاس سوم بیشتر اجازه درس خواندن به من ندادند
چند ساله بودی که مادرت ازخانه رفت ؟
تقریبا ۹ساله بودم ...
از وضعیت ات بگو درحال حاضر کجا زندگی می کنی؟
بعد ازآن همه اتفاق های تلخ که برایم پیش آمد رفتم کلانتری و مرابه بهزیستی معرفی کردند چند وقتی است که آمدن بهزیستی زندگی خوبی دارم و درس میخوانم و می خواهم آنقدر درس بخوانم که یک روز به سراغ خانواده ام بروم تا به آنها کمک کنم .
از پدرت خبر داری؟
درهمین حد می دانم که وقتی تماس گرفتند او به دنبالم بیاید گفت من دختری ندارم و هیچ اهمیتی به من نداد...ولی راستش را بخواهید با اینکه پدر خوبی نداشتم اما حالا هرچقدر فکر می کنم دلم به او تنگ شده است.
دوست داری درآینده چه کاره شوی؟
دوست دارم دندانپزشک شوم
چرا؟
چون همیشه از درد دندان به خودم پیچیدم و هیچ کس به من اهمیت نمی داد.
نظرکارشناسی
زینب شهبازی کارشناس ارشد روانشناسی
متاسفانه 60درصد از عوامل فرار از منزل خانوادگی است.وقتی جدایی والدین اتفاق می افتد مشخصا بار روانی بسیار زیادی روی دختر یا پسر در حدود سن12سال به بالا بر جای می گذارد که می تواند منجر به فرار از خانه شود.
در این مورد فرار از منزل یکی از بازتاب های خشونت خانگی است اعمال خشونت های روحی،جسمی از سوی اعضای خانواده وتحقیر به علت مورد تعارض قرار گرفتن عامل بسیار مهمی برای فرار بوده است
متاسفانه فرار ،آغاز بی خانمانی وبی پناهی است وهمین امر،زمینه ارتکاب بسیاری از جرایم را فراهم می کنددختران فراری برای امرار معاش به سرقت،تکدی گری،توزیع مواد مخدرعضویت در باندهای فساد وفحشا که پیامد های آن ابتلا به بیماریهای مقاربتی وایدز وهپاتیت است متاسفانه این افراد مورد سواستفاده باندهای سازمان یافته جرایم دیگر نیز فرار می گیرند.