//
کد خبر: 406591

تقسیم طلاها برای رؤیای خوشبختی/ حسرت دخترانه در کارگاه طلاسازی/ پلیس با روش مهندسی معکوس راز این باند را فاش کرد

دستگیری حلقه آخر شبکه سرقت، دست دختر جوان و پسر مورد علاقه‌اش را در تشکیل باند سرقت طلا رو کرد.

دستگیری حلقه آخر شبکه سرقت، دست دختر جوان و پسر مورد علاقه‌اش را در تشکیل باند سرقت طلا رو کرد.

 برق طلاها چشم‌های فرناز را کور کرده بود.موقع کار در لاک خود فرو می‌رفت و همان‌طور که طلاها را در کیف‌های مخصوص، در اندازه‌های مختلف بسته‌بندی می‌کرد؛ در ذهنش لابد حساب کتاب می‌کرد که چقدر پول حاصل فروش این طلاهاست؟

پلیس با روش مهندسی معکوس راز این باند را فاش کرد

حسرت دخترانه در کارگاه طلاسازی

گاهی اینقدر در فکر فرو می‌رفت که بجز صدای خش خش دستکش‌های پلاستیکی‌اش چیزی نمی‌شنید.ذهنش پر از ضرب و تقسیم‌ها بود تا بتواند هضم کند که هر روز چقدر پول از زیر دستانش رد می‌شود و سهم او تنها حقوق معینی بود که صاحب کارگاه طلاسازی آخر ماه که می‌شد کف دستش می‌گذاشت!

وقتی این ارقام را با هم مقایسه می‌کرد به حدی ناراحت می‌شد که به خودش می‌آمد و می‌دید در حال دندان قروچه کردن است.چند باری با دوستانش که حرف زده بود از حسرت‌هایش گفته بود.آنها هم به او می‌گفتند بی‌خیال، چرا باید چشمت دنبال مال مردم باشد؟

عشق دردسرساز

اما دست تقدیر پسری به نام حامد را سرراهش گذاشت که شاید اندازه بقیه رفقایش عاقلانه فکر نمی‌کرد و او هم مثل خودش وسوسه شد که از طلاها سهمی داشته باشد.

حامد و فرناز عقل‌هایشان را روی هم ریختند و نقشه سرقت از کارگاه طلاسازی را کشیدند.آنها می‌دانستند که ریسک بزرگی انجام می‌دهند اما فکرش را هم نمی‌کردند که پلیس از روش وارونه استفاده کند و از آخرین حلقه سرقت به آنها برسد.

تشکیل باند سرقت

در رؤیاهایشان روزی که با تیراندازی پلیس زمینگیر شوند جایی نداشت و فقط به آرزوهای دور و درازشان فکر می‌کردند.بارها نقشه سرقت را برای خودشان مرور کردند و به این نتیجه رسیدند که دو تایی نمی‌توانند از پس کار بربیایند.

بالاخره تصمیم گرفتند که باند سرقت تشکیل دهند و برای هر کسی هم نقش معینی در این کار در نظر گرفتند.حامد از یک دوستش خواسته بود که سر کوچه محل کارگاه بایستد.خودش به همراه یکی دیگر از دوستانش کمی جلوتر از کوچه با یک موتورسیکلت ایستاده بود.

روز سیاه

هر روز پیک کارگاه کیف پر از طلا را به طلافروشی‌هایی که از قبل با آنها قرارداد بسته و طلاها را فروخته بودند، می‌رساند.روز سرقت برای فرناز و بقیه فرا رسید.آن روز اعضای باند سرقت حس هیجان و دلهره و امید را با هم تجربه می‌کردند.

در محدوده زمانی که زن جوان از قبل می‌دانست در این زمان مشخص احتمال خروج پیک به همراه کیف پر از طلا از کارگاه وجود دارد، شش دانگ حواسش پیش پیک بود.همدستانش هم در محل مقرر آماده بودند.

بالاخره طلاهای بسته‌بندی شده در کیف قرار گرفت و پیک از در کارگاه خارج شد.وقتی داشت به موتورش نزدیک می‌شد دوست حامد که زاغ پیک را چوب می‌زد، به حامد و دوستش اشاره کرد.

در چشم برهم زدنی دوست حامد سمت پیک کارگاه حمله برد و کیف دوشی که‌ بند آن به گردن پیک آویزان بود با شدت از گردنش کشید و هر سه سارق با موتورسیکلت پا به فرار گذاشتند.

تقسیم طلاها برای رؤیای خوشبختی

کیف پر از طلا طعمه سارقان شد و هر کدام سهم خود را از آن برداشتند و به خیال خام خود دنبال سرنوشت طلایی‌شان رفتند.اما غافل از این بودند که این مسیر به زندان ختم می‌شد.

مهندسی وارونه پلیس

با شکایت صاحب کارگاه با موضوع سرقت 4 کیلو طلا، رسیدگی به موضوع بلافاصله در دستور کار مأموران اداره پنجم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت.

تنها کسانی که از لحظه دقیق خروج پیک از کارگاه خبر داشتند بی‌شک کسانی بودند که در کارگاه کار می‌کردند.همین کافی بود که همه کارکنان کارگاه زیر نظر گرفته شوند.

کمند پلیس در حلقه آخر دزدان طلا

از طرفی مشخصات دقیق طلاهای ربوده شده در اختیار پلیس قرار گرفته شد.طلافروشی‌هایی که مشکوک به مالخری بودند در طرح مبارزه با مالخران که از سوی سردار محمدیان کلید خورده بود؛ تحت نظر گرفته شده و بالاخره طلاهای این کارگاه از مغازه یک مالخر کشف شد.این مالخر حلقه آخر شبکه سارقان بود که دستگیر شد.

بازداشت دزدان طلا

بعد از دستگیری او و کشف طلاها، با اطلاعاتی که این مالخر در اختیار پلیس گذاشته بود و از سویی با رصد اطلاعاتی کارکنان کارگاه طلافروشی بقیه اعضای باند شناسایی شدند.

زمانی که مأموران سارقان را تحت تعقیب قرار دادند، آنها اقدام به فرار کردند و پلیس بعد از اخطار و فرمان ایست ناچار به تیراندازی برای زمینگیر کردن سارقان شد.

در این شلیک‌های پلیس پسرمورد علاقه فرناز که جزو طراحان اصلی سرقت بود هدف گلوله قرار گرفت و در حال حاضر در بیمارستان بستری است و فرناز و دیگر  همدستان آنها هم بازداشت شدند و چاره‌ای جز اعتراف ندیدند.

در ادامه این گزارش گفت‌و‌گوی خبرنگار ما را با یکی از اعضای باند سرقت و با مالخر بخوانید.

این مرد درحلقه آخر این سرقت طلایی خریدار طلاهای سرقتی بود. مالخری که تصور نمی‌کرد، گرفتار شود.

به چه اتهامی دستگیر شدی؟

من مغازه طلافروشی دارم.مقداری طلا خریدم که بعداً مشخص شد سرقتی بوده است.

یعنی نمی‌دانستی طلاها مسروقه هستند؟

نه!

فروشنده این طلاها فاکتور یا سندی ارائه داد؟

نه اسنادی در اختیار نداشت.

شک نکردی که ان همه طلا مسروقه باشد؟

اگر می‌دانستم آنها را نمی‌خریدم.

 متهم در حالی که سعی می‌کند با بهانه‌های عجیب از اتهام خود سرباز زند و از پذیرش حقیقت طفره می‌رود؛ به کسی که دستشان به هم دستبند خورده اشاره کرده و می‌گوید: «از این آقا طلاها را خریدم.»

گفت‌و‌گو را با سارق اصلی ادامه می‌دهیم.

چه شد وارد باند سرقت شدی؟

دختر مورد علاقه دوستم در آن کارگاه کار می‌کرد.او آمار طلاها را داده بود و من فقط سرکوچه ایستادم و زاغ پیک را زدم.

زاغ زنی یعنی چه؟

یعنی دوستم با یک نفر دیگر می‌خواستند کیف را بقاپند اما برای اینکه تابلو نشوند دورتر ایستادند.وقتی پیک از کارگاه خارج شد من به آنها علامت دادم.یکی از همدستان ما سمت پیک کارگاه رفت و کیف را قاپید.

بابت این کار بعد از سرقت طلاها چقدر پول سهم تو شد؟

چیز زیادی نبود. در کل 130 میلیون تومان به من دادند.

سابقه داری؟

نه.هرگز سمت خلاف و اعتیاد نرفته‌ام.

130 میلیون تومان ارزش داشت که وارد این باند شوی؟

فکر نمی‌کردم دستگیر شوم.پیک موتوری بودم و وضع مالی خوبی نداشتم.دو سه سالی می‌شود که ازدواج کرده‌ام و همیشه هشتم گرو نهم بوده، تا اینکه فهمیدم همسرم باردار است.می خواستم کاری کنم که موقع به دنیا آمدن فرزندم اوضاع مالی مان بهتر باشد اما حالا خانواده‌ام ماجرا را فهمیده‌اند و روزگارم سیاه شده است.هیچ بعید نیست که همسرم دیگر نخواهد زندگی مشترک با من را ادامه دهد.