پای دوستم مژگان به خونه ما که باز شد قاپ شوهرم رو دزدید/ ضعف جنسی ناصر زندگیم را نابود کرد!
با دستان خودم زندگیم را ویران کردم .
چند وقتی بود که باشگاه می رفتم ،می خواستم یه تنوع جدید تو زندگیم داشته باشم ،ناصر هم من رو خیلی تشویق می کرد که به ورزش بدنسازی ادامه بدم ،در رفت و آمدهام به باشگاه با مژگان آشنا شدم ،اون مربی فیتنس بود و تمرینات من رو زیر نظر داشت .
بیشتر بخوانید: رابطه سیاه نوعروس با برادر داماد/جریان چه بود؟
نقشه های شوم جوان شیطان صفت برای دختر 16 ساله
عاشق دوست شوهرم شدم| از جواد طلاق گرفتم تا صیغه «همت»بشوم!
رابطه ی من و مژگان بی هیچ دلیل خاصی صمیمی تر و نزدیک تر شد و تقریبا بعضی ساعت ها را باهم در سینما و مراکز خرید می گذراندیم .
بعضی شب ها که با ناصر در مورد باشگاه حرف می زدم عکس های خودم و مژگان رو هم بهش نشون می دادم ،راستش فکر نمی کردم که دیدن عکس های مژگان تاثیری روی ناصر داشته باشه .اون همیشه آدم گوشه گیری بود و سرش تو لاک خودش .
بعد از مدتی کنجکاوی های ناصر شروع شد و از من می خواست که عکس های باشگاه را به اون نشون بدم ،من هم ساده و بی خبر از همه جا عکس ها رو بهش نشون میدادم و ناصر کلی تشویق می کرد و البته لابه لای تشویق هاش از اندام مژگان هم تعریف می کرد .
این اولین اشتباه من بود و اشتباه بعدی من دعوت مژگان و باز کردن پای اون به خونه و زندگیم بود .
مژگان دختر راحتی بود و حتی وقتی ناصر خونه بود با ساپورت تنگ و چسبان می نشست و باسن قلمبه اش بد جوری تو چشم بود.
در تمام زندگی مشترک من به ناصر اطمینان کامل داشتم و هیچ وقت چیزی از اون ندیده بودم اما با باز کردن پای مژگان به خونم با دست خودم زندگی قشنگم را به آتیش کشیدم .
یواش یواش متوجه تغییر در رفتارهای ناصر می شدم ،مثل همیشه حوصله نداشت و کمتر برای من وقت میذاشت ،حتی روابط زناشویی مون هم ماه به ماه تعطیل می شد تا اینکه صدای اعتراض و انتقاد ناصر بلند شد .
دیگه ناصر خیلی علنی و راحت من رو با مژگان مقایسه می کرد و حتی از اندام و قیافه ی اون بدون خجالت تعریف و تمجید می کرد و خودش رو لایق داشتن زنی مثل مژگان می دونست .
دعواها و بگو مگوهای ما زیاد تر شد و من در اشتباه سوم تمام آنچه که اتفاق می افتاد را با مژگان در میان می گذاشتم و به اصطلاح درد و دل می کردم در حالی که بی خبر از همه جا بعدها متوجه شدم که ناصر و مژگان با هم ارتباط گرفتند و مدتهاست که درگیر شدند .
این اتفاقات باعث افسردگی شدید من شد و بالاخره یک صبح پاییزی با ناصر به صورت توافقی جدا شدیم و چند وقت بعدش هم دیگه خبری از مژگان نشد .