مالباخته سرکرده باند سارقان شد | لو رفتن ماجرای سرقتها با کارآگاهبازی زن صاحبخانه
جوانی که ادعا میکند به دام یک کلاهبردار حرفهای و همچنین یک سارق موبایلقاپ افتاده بوده، با استخدام چند نفر یک باند سرقت موبایل تشکیل داد.
از ۲ماه قبل پلیس در جریان سرقتهای سریالی باندی قرار گرفت که سوار بر موتور دست به گوشیقاپی در خیابانهای پایتخت میزدند. به دستور قاضی مصطفی تقیزاده، بازپرس شعبه پنجم دادسرای ویژه سرقت، تحقیقات برای شناسایی و دستگیری دزدان شروع شد تا اینکه مدتی بعد، تماس یک زن میانسال با پلیس، باعث دستگیری اعضای این باند شد.
«من احتمال میدهم که مستأجرم یک باند سرقت را اداره میکند.» این جملهای بود که زن میانسال در تماس با پلیس به زبان آورد. او میگفت: من صاحب خانهای دوطبقه هستم و طبقه دوم را به پسر جوانی به نام هادی اجاره دادهام. او با خواهرش زندگی میکرد تا اینکه چند وقت پیش خواهرش ازدواج کرد و از ایران رفت. هادی چندماه کرایه خانه را پرداخت نکرد و مدعی بود که ورشکست شده است. کارمان به شکایت هم کشید و میخواستم او را از خانهام بیرون کنم اما یکباره وضع مالی او خوب شد. نهتنها اجاره عقبافتاده را پرداخت کرد، بلکه یک ماشین هم خریده بود. من که به او مشکوک شده بودم، وی را زیرنظر گرفتم تا اینکه یک روز که در حال رفتن به پشتبام بودم، صدایش را هنگام حرفزدن با موبایلش شنیدم. از صحبتهایش فهمیدم که او رئیس یک باند سرقت است و تصمیم گرفتم ماجرا را به پلیس اطلاع دهم.
پس از اظهارات زن صاحبخانه، مأموران با حکم قضایی راهی خانه او شدند و با دستگیری مستأجر جوان، تعدادی گوشی سرقتی در آنجا کشف کردند. متهم که چارهای جز بیان حقیقت نداشت، اعتراف کرد که سرکرده باند موبایلقاپان است و با استخدام ۴سارق، بهصورت سریالی دست به سرقت میزنند. با اعترافات او، اعضای دیگر باند نیز دستگیر شدند و تحقیقات از آنها ادامه دارد.
مالباخته دزد شد
هادی مدعی است که چندماه قبل به دام یک کلاهبردار گرفتار شده و همه سرمایهاش را از دست داده است؛ برای همین تصمیم گرفته باند سرقت راه بیندازد تا به پول برسد. گفتوگو با او را بخوانید.
از ماجرای کلاهی که سرت رفت بگو.
بدبیاری آوردم و بعد راه اشتباهی را برای جبران این خسارت سنگین انتخاب کردم. راستش اصلا فکرش را نمیکردم که فریب بخورم. مرد کلاهبردار مهدی نام دارد. از طریق یکی از دوستانم با او آشنا شدم، به من اطمینان داد که با خرید ارز دیجیتال زندگیام تکان میخورد. پدرم یک زمین در شهرستان فروخته و پولش را بین من و خواهرم تقسیم کرده بود. من به تصور اینکه پولم ظرف مدت کوتاهی چندبرابر میشود، آن را به مهدی دادم اما او چند روز بعد غیبش زد و فهمیدم نه تنها از من که از چند نفر دیگر هم کلاهبرداری کرده و فراری شده طوری که هنوز دستگیر نشده است.
اما ماجرا فقط این نبود. یک هفته بعد از اینکه فهمیدم سرمایهام از دست رفته، با پولی که از پدرم گرفته بودم، یک گوشی گرانقیمت خریدم به امید اینکه وقتی گرانتر شد، بفروشم. اما ۲ جوان موتورسوار آن را قاپیدند و فرار کردند.
یعنی این دو اتفاق موجب شد تا مالباخته تبدیل به سرکرده گروه سارقان شود؟
اینها تأثیر خیلی بدی در روحیهام گذاشته بود. از سوی دیگر اجاره خانهام عقب افتاده و صاحبخانهام میخواست مرا از خانه بیرون کند. این اتفاقات دست بهدست هم داد تا وارد راه خلاف شوم. با یک مجرم سابقهدار آشنا شدم و او به من آموزش سرقت داد، اما خب، نتوانستم دست به سرقت بزنم.
هربار که راهی سرقت میشدم و میخواستم آموزشهایی که یاد گرفتم را اجرا کنم، نمیتوانستم. انگار اینکاره نبودم و به همین دلیل دوباره رفتم سراغ مجرم سابقهدار. او برای آموزش سرقت ۱۰میلیون تومان از من پول گرفته بود و وقتی شنید من نمیتوانم سرقت کنم، پیشنهاد داد تا سرکرده باند شوم و چند سارق استخدام کنم.
آنها را چطور استخدام کردی؟
از طریق همان مجرم سابقهدار با چند جوان دهه هشتادی که بیکار بودند، آشنا شدم. خودم را یک مجرم حرفهای جا زدم و آنها برایم کار میکردند. من هم گوشیها را میفروختم و وضعم رفته رفته داشت خوب میشد که دستگیر شدم.