//
کد خبر: 414180

حکایت دلنشین و جذاب نادرشاه افشار و باغبان قصر

نادرشاه یکی از پادشاهان مقتدر ایران زمین بوده که از وی حکایات بسیار نقل و قول می‌شود.

نادرشاه یکی از بزرگترین پادشاهان ایرانی است که سلسله افشاریه را پایه‌گذاری کرد. حکایت‌های جالب و خواندنی از دوران این پادشاه مقتدر وجود دارد که در ادامه یکی از جالب‌ترین آن‌ها برای شما روایت می‌شود.

حکایت نادرشاه افشار و باغبان قصر

روزی نادرشاه افشار در باغ قصر در حال قدم زدن بود. باغبان قصر با حالتی خسته و ناراضی نزد ایشان آمد و گفت: ای پادشاه، تفاوت من با وزیرت چیست؟ چرا من باید اینگونه زحمت بکشم ولی او در ناز و نعمت زندگی کرده و از روزگار خود لذت ببرد؟

نادرشاه کمی فکر کرد و دستور داد تا باغبان و وزیر، هر دو به قصر بیایند.

هر دو آمدند و نادرشاه به آن‌ها گفت: گربه‌ای در گوشه‌ای از باغ زایمان کرده است. بروید و ببینید چند بچه به دنیا آورده است.

باغبان و وزیر هر دو به باغ رفتند و بعد از بررسی، دوباره نزد شاه بازگشتند تا گزارش خود را به ایشان اعلام کنند. ابتدا باغبان گفت: ای پادشاه، من آن گربه را دیدم. او سه بچه سالم و زیبا به دنیا آورده بود.

سپس نوبت به وزیر رسید. او یک برگه را باز کرد و شروع به خواندن نوشته‌ها نمود: ای پادشاه بزرگ، من به دستور شما به ضلع جنوبی باغ رفتم و در زیر درخت توت، گربه‌ای سفید را دیدم که سه بچه دنیا آورده است.

دوتا از این بچه‌ها، نر و یکی از آن‌ها، ماده است. توله گربه‌های نر، یکی سفید رنگ و دیگری سیاه و سفید است. توله گربه ماده نیز به رنگ خاکستری است. این توله‌ها حدوداً یک ماهه هستند. البته چشم چپ بچه گربه ماده، کمی عفونت دارد که در آینده ممکن است مشکل‌ساز شود. من به طور مخفیانه مادر آن‌ها را زیر نظر گرفتم. آشپز قصر روزانه، غذای اضافی را به مادر گربه‌ها می‌دهد تا بچه گربه‌ها بتوانند از شیر مادر خود تغذیه کنند.

نادرشاه رو به باغبان کرد و گفت: این تفاوت تو با وزیر است. به همین دلیل تو باغبان شده‌ای و ایشان وزیر.