//
کد خبر: 415380

زندگی دختر 16 ساله سیاه شد/ تصمیم تلخ در شب ازدواج اجباری!

دختر ۱۶ ساله‌ای می‌گوید: مادرم بعد از ابتلا به کووید ۱۹ از بین رفت؛ هنوز داغ از دست دادن او در وجودم شعله می‌کشید که پدرم ازدواج کرد و بعد تصمیم گرفت مرا به زور شوهر بدهد.

دختر نوجوان که به اصرار پدر و نامادری‌اش با پسر جوانی نامزد شده بود برای رهایی از سرنوشت سیاهی که داشت تصمیم تلخی گرفت.

این دختر که معجزه‌آسا زنده مانده بود نزد پلیس پرده از سرنوشت دردناکش برداشت.

مرگ کرونایی مادر

 مادرم بعد از اینکه به کووید ۱۹مبتلا شد به خاطر اینکه پدرم او را بموقع به بیمارستان نبرد پس از چند روز در یک شب سرد برفی مقابل چشمانم پرپر شد.

سایه نامادری

هنوز داغ از دست دادن او در وجودم شعله می‌کشید که پدرم ازدواج کرد و بعد تصمیم گرفت مرا به زور شوهر بدهد. از وقتی مادرم رفت زندگی به کامم سیاه شد تا جایی که تصمیم گرفتم با خوردن جرم‌گیر به زنده بودنم پایان بدهم.

ازدواج اجباری

مریم دختری ۱۶ساله در حالی که از شدت ضعف دستانش می‌لرزید به دایره مشاوره آمد. او که رنگ بر رخ نداشت پس از چند دقیقه سکوت کم کم لب به سخن گشود و گفت: دیشب مراسم نامزدیم بود و بدون اینکه علاقه به نامزدم داشته باشم به خاطر رهایی از مشکلاتم پدرم به زور از من خواست که پاسخ مثبت بدهم.
همان شب تا صبح گریه کردم حتی به آن پسر هم گفتم که نمی‌خواهم با تو و هیچ کس دیگری ازدواج کنم و فعلاً قصد ازدواج ندارم.

خانه بی‌مادر

مادرم را دو سال پیش به‌دلیل کرونا از دست دادم. اگر مادرم زنده بود این همه مشکلات نداشتم. بعد از فوت مادرم، پدرم ازدواج کرد و من و برادرانم با همسرش ارتباط خوبی نداریم و پدرم برای اینکه خودش آرامش داشته باشد، مرا شوهر داد و نامادریم نیز از خداخواسته بدون هیچ گونه توجهی به گریه‌های من می‌گفت هر دختری باید یک روز به خانه بخت برود، ولی به چه قیمتی با فردی که هیچ گونه علاقه‌ای به وی ندارم و او شرایط کاری مناسبی هم ندارد و فعلاً سرباز است و خانواده‌اش از لحاظ فرهنگی با ما متفاوت بودند باید ازدواج کنم؟ جدا از همه این‌ها من قصد ادامه تحصیل داشتم و اصلاً آمادگی ازدواج نداشتم.

التماس‌های بی‌فایده

هر چقدر به مادر نامزدم التماس کردم من نمی‌خواهم ازدواج کنم، او اصرار داشت که فعلاً با هم بیرون بروید تا شاید مهر او به دلت بنشیند و پدرم گفت اگر یک بار دیگر به او بگویم او را نمی‌خواهم مرا تا سرحد مرگ می‌زند و دیگر به خانه راهم نمی‌دهد و من از ترسم نتوانستم حتی این مسأله را برای دایی‌هایم بگویم.

 آن‌ها پدرم را می‌شناسند و می‌دانند که چه آدم لجباز و یک دنده‌ای است و، چون از اختلاف مادرم و پدرم در گذشته خبر دارند و می‌دانند حتی علت مرگ مادرم به خاطر عدم رسیدگی به مادرم و درگیری‌های بیش از حد آن‌ها بوده است، حتماً فکری برایم می‌کردند، ولی باز سکوت کردم تا اینکه به فکر دومین خودکشی افتادم.

کابوس ازدواج

یک بار دیگر زمانی که مادرم تازه فوت کرده بود از دست رفتار‌های پدرم سفید کننده را سر کشیدم، ولی انگار نه انگار. این بار هم چاره‌ای جز خودکشی نداشتم وقتی قرار بود به زور پای سفره عقد بنشینم. ازدواج با کسی که هیچ علاقه‌ای به او نداشتم. کابوس زندگی با آن پسر مدام در مقابل چشمانم آرامش را از من گرفته بود و نمی‌دانستم با این شرایطی که برایم ایجاد شده بود چه کار کنم. دلم تنگ شده بود برای مادرم اگر او زنده بود مانع کار پدرم می‌شد. من دوست داشتم درس بخوانم که به دانشگاه بروم تا به آرزوهایم برسم، اما با این تصمیم اجباری پدرم باید با پسری ازدواج می‌کردم که هیچ اراده و تصمیمی از خود نداشت و گوش به فرمان مادرش بود. او درست مانند یک روبات عمل می‌کرد. وقتی در ذهنم تصور می‌کردم که با این پسر فاتحه تمام آرزوهایم خوانده خواهد شد، نتوانستم تاب بیاورم و تصمیم گرفتم با خوردن جرم‌گیر به زندگی و بخت سیاه‌ام پایان بدهم.

نظریه کارشناسی/ زینب حمزه لویی کارشناس ارشد روانشناسی

این دختر ۱۶ساله است که از حمایت پدر برخوردار نبوده و با مشکلات بسیار شدید روحی مواجه شده است. از کودکی شاهد درگیری‌های پدر با مادرش بوده، دائماً پدر بیکار بوده و مادر به همین دلیل نمی‌توانسته ارتباط خوبی با پدر داشته باشد. از لحاظ سنی مادر چند سالی از پدر بزرگتر بوده و پدر همیشه اظهار می‌داشته که ما همدیگر را نمی‌فهمیم. در حال حاضر پدر مشغول کار در یک شرکت باربری است و به خاطر اینکه همسرش را دوست دارد برای اینکه مانند همسر قبلی درگیری بین‌شان به وجود نیاید تقریباً بیکار نمی‌ماند و کم و بیش مخارجش را تأمین می‌کند.

ژخانواده مادرش هم از پدر وی دلخوشی ندارند و سعی می‌کنند خودشان را با وی روبه رو نکنند و در مسائلش خود را دخالت نمی‌دهند و حتی برای مسأله نامزدی نیز خود را کنار کشیدند. مریم از لحاظ درسی در وضعیت متوسطی بوده و با این شرایط نتوانسته امتحانش را بدهد. عدم توجه پدر به شرایط روحی او موجب اقدام وی به خودکشی شده است.

یکی از مهم‌ترین مسائلی که اکنون با آن مواجه هستیم، عدم توجه به معیار‌های صحیح همسرگزینی و عدم توجه به آمادگی روحی و جسمی به مسأله ازدواج است که در بین مردم کمتر به مسأله مشاوره در این امر توجه شده که منجر به طلاق در آینده و تبعات بعدی آن خواهد شد.

کمبود محبت و عدم ارضای نیاز‌های عاطفی و نیز فوت مادر و نداشتن حامی، زمینه افکار خودکشی را در وی فراهم کرده است. باید توجه داشت افرادی که دست به خودکشی می‌زنند آدم‌های بدبینی هستند که برایشان زندگی کابوس جهنمی است و مریم به این باور غیرمنطقی می‌رسد که خیال می‌کند حال و وضعیتش از آنچه هست بهتر نمی‌شود و آینده دردناکی در انتظارشان است. احساس غیر واقعی که راه گریزی ندارند و نتیجه می‌گیرد مشکلش حل نشدنی و تحمل‌ناپذیر است و جز خودکشی راه نجاتی ندارد؛ لذا عدم انتخاب درست همسر، طرد شدن از طرف خانواده و نداشتن یک حامی و راهنما باعث شده نیاز‌های روانی وی تأمین نشود و احساساتی مثل درماندگی، تنهایی و نداشتن هم صحبتی که بتواند با او مشکلاتش را مطرح کند، موجب رشد آشفتگی‌های ذهنی و تفکرات منفی در او شده است که وی به شدت احساس یأس و درماندگی نموده و راهکار خودکشی را انتخاب می‌نماید.

ازدواج در سن پایین، عدم مهارت نه گفتن، عدم مهارت جرأت‌مندی، کمبود محبت و حس طردشدگی، برآورده نشدن نیاز‌های روانی و عاطفی، حس تنهایی و بی‌پناهی، عدم اعتماد به نفس و نداشتن مهارت مقابله‌ای وعوامل خانوادگی، چون فوت مادر و از دست دادن حس حمایت، عدم حمایت روحی از طرف، رابطه خالی از محبت بین اعضای خانواده، عدم مسئولیت‌پذیری پدر و عدم توجه خانواده به معیار‌های صحیح همسرگزینی باعث خودکشی دختر نوجوان شده است.