//
کد خبر: 418360

آن نامردها مرا فریب داده و به شمال بردند/ حمید و دوستش بارها به من تعرض کردند+جزییات تکاندهنده

کاش هیچ وقت اصرار نمی کردم پدرم گوشی تلفن همراه هوشمند برایم بخرد. حالا که در سیاهچال بدبختی و روسیاهی دست و پا می زنم، تازه می فهمم که چرا....

کاش هیچ وقت اصرار نمی کردم پدرم گوشی تلفن همراه هوشمند برایم بخرد. حالا که در سیاهچال بدبختی و روسیاهی دست و پا می زنم، تازه می فهمم که چرا پدرم دوست نداشت برایم گوشی تلفن بخرد. مقاومت پدرم را سرشکستگی خود نزد دوستانم تعبیر می کردم، به طوری که با بداخلاقی های من، اعتقاد خود را زیر پا گذاشت و با خرید گوشی تلفن همراه، موافقت کرد اما همین ماجرا به سیه روزی و بدبختی من انجامید به طوری که همه چیزم را از دست دادم و . . .

 دختر نوجوان در حالی که عنوان می کرد، دیگر اعتماد پدر و مادرم را از دست داده ام و از نگاه کردن به چشمانشان شرم دارم، به کارشناس اجتماعی کلانتری گلشهر مشهد گفت: پدرم مردی تحصیلکرده و از موقعیت اجتماعی و اقتصادی خوبی نیز برخوردار است. او همه امکانات رفاهی و شرایط لازم را برای ادامه تحصیل من فراهم کرده بود و تلاش می کرد تا هر سال با نمرات عالی قبول شوم، اما من مسیر صحیح زندگی را گم کردم، به طوری که دیگر به درس هایم توجهی نداشتم. پدرم با دیدن نمرات من عصبانی می شد و من تنها با این جمله که همه تلاش خودم را کرده ام، پاسخش را می دادم. دوست داشتم پدرم گوشی تلفن همراه هوشمند برایم بخرد، اما او اعتقاد داشت گوشی هوشمند در این شرایط سنی برایم مناسب نیست، ولی من که نزد دوستانم احساس سرشکستگی می کردم، نمی خواستم حرف های پدرم را بپذیرم.

دوستانم از آشنایی های خود در شبکه های اجتماعی سخن می گفتند و من هم با بداخلاقی در خانه برای خرید گوشی اصرار می کردم. گوشم به نصیحت های دلسوزانه مادرم نیز بدهکار نبود، تا این که پدرم به ناچار گوشی تلفن را برایم خرید. از آن روز به بعد سیر در شبکه‌های اجتماعی به یک سرگرمی مهم برایم تبدیل شده بود تا این که در شبکه لاین با جوانی به نام حمید آشنا شدم. او پسری مهربان به نظر می رسید و در مدت کوتاهی اعتماد مرا جلب کرد.

حمید عنوان می کرد: علاقه زیادی به من دارد و می خواهد هرچه زودتر همدیگر را ملاقات کنیم. او مرا تشویق کرد از خانه فرار کنم و نزد او بروم. من هم طبق نقشه او یک میلیون تومان از پول های پدرم را دزدیدم و به محل قرار در اطراف یکی از پارک های مشهد رفتم. او و دوستش سوار بر خودرو منتظر من بودند. دقایقی بعد به سوی شمال به راه افتادیم. احساس می کردم دیگر آزاد هستم و هرگونه که دوست داشته باشم می‌توانم رفتار کنم. چند ساعت بعد، حمید به بهانه استراحت وارد روستایی دورافتاده شد. آن جا بود که به نقشه شیطانی او و دوستش پی بردم اما دیگر کاری از دستم ساخته نبود. آن ها با توسل به زور و تهدید مرا مورد آزار قرار دادند و ۲روز با وضعیتی اسفبار در همان مکان مرا زندانی کردند.

چند بار تلاش کردم از چنگ آن ها فرار کنم، ولی راه گریزی وجود نداشت، تا این که روز بعد مأموران انتظامی ما را دستگیر کردند، اگرچه سخت‌ترین روزهای زندگی را سپری کردم، اما همواره خودم را سرزنش می کنم که چرا . .