//
کد خبر: 422733

۹ رمان جنایی معروف که بر اساس داستان واقعی نوشته شده‌اند

بیشتر افراد میل غیرقابل انکاری به داستان‌های جنایی واقعی دارند. می‌توان گفت دلیل این همه محبوبیت این ژانر، بینشی است که مخاطب در فرآیند این داستان‌ها نسبت به خود و محیط اطرافش به دست می‌آورد.

در خلال این داستان‌ها، خواننده با روی دیگری از هنجارها، ارزش‌ها و اخلاقیات روبه‌رو می‌شود. بررسی پرونده‌های مختلف و مطالعه‌ی رمان جنایی که بر اساس این پرونده‌ها نوشته می‌شود، به مخاطب این امکان را می‌دهد که با فاصله‌ای اندک اما در یک دایره‌ی امن جنبه‌های تاریک بشریت را ببیند و آن را تحلیل کند. در واقع در بخش‌های پیچیده و هیجان‌انگیز داستان، خواننده می‌تواند خود را در جایگاه شخصیت‌های مختلف تصور کرده و واکنش‌های احساسی و فیزیکی احتمالی را برای خود بازسازی کند. این تجربه منحصربه‌فرد میل طبیعی انسان را به حل معماهای پیچیده مرتفع می‌کند. شاید به همین دلیل است که گاهی تصور می‌کنید به لیستی از چند رمان جنایی معروف نیاز دارید.

مطالعات گسترده نشان می‌دهد، طیف گسترده‌ای از طرفداران رمان‌های جنایی که بر اساس داستان‌های واقعی نوشته شدند، خانم‌ها هستند. ممکن است این آمار بحث‌برانگیز با ترس درونی که زنان از قربانی شدن دارند، مرتبط باشد. به‌طور کلی مطالعه‌ی رمان جنایی می‌تواند آگاهی ما بر شرایط استرس‌زا و توانایی مدیریت موقعیت‌های حساس را افزایش دهد. اگر طرفدار این سبک محبوب هستید و به روایت‌های جنایی واقعی علاقه دارید، رمان‌های معروفی که در ادامه نام برده می‌شود، گزینه‌های خوبی برای سپری کردن زمان در دل داستان‌های هیجان‌انگیز خواهد بود.

۱. کتاب «قلب رازگو» رمان جنایی معروفی از ادگار آلن پو

نام ادگار آلن پو با داستان‌های پیچیده و ترسناک درهم‌آمیخته است. کتاب «قلب رازگو» با نام انگلیسی (the tell-tale heart) یک رمان جنایی کوتاه است که در آن ادگار آلن پو از داستان یک قتل واقعی الهام گرفته است. این داستان متفاوت و مهیج در سال ۱۸۴۳ منتشر شد. «قلب رازگو» با شرح راوی از وضعیتی که دارد آغاز می‌شود، او تاکید دارد دیوانه نیست و کاری که انجام داده نیز از سر جنون نبوده است. سپس به ماجرای اصلی و ارتباطی که با ارباب یا صاحب‌کارش داشته می‌پردازد. راوی می‌گوید هیچ مشکلی با اربابش نداشته و حتی به او علاقه‌ای هم داشته اما تحمل چشم آبی ارباب که شبیه چشم کرکس بود، از تحمل راوی داستان و در واقع، قاتل داستان، خارج بوده است. راوی قصد دارد در نیمه‌شب و در زمان خواب ارباب خود را به قتل برساند اما او با چشم ارباب مشکل دارد در نتیجه نیاز است چشمانش در هنگام قتل باز باشد.

راوی ۷ شب به محل خواب ارباب می‌رود و در نهایت در شب هشتم زمانی که ارباب در میان خواب چشمان خود را باز کرده است، قاتل کار خود را تمام می‌کند. سپس قسمت‌های تکه‌تکه شده‌ی بدن ارباب را در زیر چوب‌های کف خانه قرار می‌دهد. محیطی که نویسنده سعی در ترسیم آن دارد تاریک، ترسناک و اسرارآمیز است. برجسته‌ترین نکته‌ای که در این داستان به آن اشاره می‌شود نقش وجدان و تاثیر احساس گناه راوی بر روند داستان است. این رمان جنایی معروف که بر اساس داستان واقعی نوشته شده، روایتی دیگر از قتل کاپیتانی با نام جوزف وایت است. او در ۸۳ سالگی به دست قاتلی که برادرزاده‌های استخدام کردند، به قتل می‌رسد و بدن تکه‌تکه‌اش زیر کف‌پوش چوبی اتاقش دفن می‌شود.

بخشی از کتاب «قلب رازگو»:

« خیلی عصبی بودم، هنوز هم هستم ولی چرا فکر می‌کنی من دیوانه‌ام؟ این ناراحتی مرا از کار نینداخته، بلکه حس‌هایم را تیزتر و حساس‌تر کرده است. مخصوصا حس شنوایی‌ام را. هر صدائی که در زمین و آسمان هست به گوشم می‌رسد. حتی صداهای زیادی از توی جهنم را می‌شنوم. چطور ممکن است دیوانه باشم؟ حالا گوش کن، ببین من چقدر با سلامت و با آرامش از سیر تا پیاز آنچه را که اتفاق افتاد برایت تعریف می‌کنم.»

 

۲. کتاب «قتل در قطار سریع‌السیر شرق» یک رمان جنایی معروف و کلاسیک

همانطور که از عنوان این کتاب پیداست، نویسنده قرار است در کتاب (MURDER ON THE ORIENT EXPRESS) برای مخاطب داستانی از یک قتل عجیب روایت کند. این کتاب در سال ۱۹۳۴ منتشر شد و در لیست پرفروش‌ترین رمان‌های جنایی معروفی که بر اساس داستان واقعی نوشته شده‌اند، قرار می‌گیرد. آگاتا کریستی در این کتاب شخصیت معروف « هرکول پوآرو» را به مخاطبان خود معرفی می‌کند. این داستان جنایی کلاسیک با سفر پوآرو از ترکیه به لندن آغاز می‌شود. مردی به نام راچت در در قطار سریع السیر اورینت همراه پوآرو است و از او می‌خواهد پرونده‌اش را بپذیرد زیرا جانش در خطر است. پوآرو پیشنهاد راچت را رد می‌کند و فردا صبح با جسد خونین او که با دوازه ضربه‌ی چاقو به قتل رسیده، مواجه می‌شود. رئیس قطار، آقای بوک، از پوآرو خواهش می‌کند که رسیدگی به این قتل را برعهده بگیرد و به این شکل پوآرو بازجویی از مسافران قطار را آغاز می‌کند.

نویسنده برای شکل دادن به هسته‌ی اصلی داستان خود، از داستان واقعی ربودن و قتل پسر خلبانی به نام چارلز لیندبرگ در سال ۱۹۳۲ الهام می‌گیرد. در ابتدای این داستان، خدمتکاری که توسط خانواده‌ی لیندبرگ استخدام شده بود، به‌عنوان مظنون اصلی مورد بازجویی قرار می‌گیرد. پس از بازجویی‌های سخت پلیس این خدمتکار خودکشی می‌کند و در نهایت مظنونی با نام برونو هاپتمن به دلیل قتل فرزند خانواده‌ی لیندبرگ به اعدام محکوم می‌شود. اگر به کتاب‌های پلیسی با روایت کلاسیک علاقه دارید، این داستان پیچیده و شگفت‌انگیز می‌تواند برای ساعت‌های طولانی، زمان شما را به بهترین شکل پر کند.

بخشی از کتاب «قتل در قطار سریع‌السیر شرق»:

«خانم‌هابرد در حالی وارد واگن غذاخوری شد که از شدت هیجان نفسش بند آمده بود و بسختی می‌توانست حرف بزند.

فقط به من بگویید اینجا مسئول کیست؟ من اطلاعات بسیار مهمی دارم، بسیار مهم، و فقط می‌خواهم آن‌ها را در اسرع وقت به کسی بدهم که مسئول است. اگر شما آقایان …

نگاه مرددش دائما بین سه مرد در رفت‌وآمد بود. پوآرو به جلو خم شد و گفت: به من بگویید مادام. اما قبل از هر چیز خواهش می‌کنم بنشینید. خانم‌ها برد یک‌باره تمام وزنش را انداخت روی صندلی مقابل پوآرو.

چیزی که می‌خواهم به شما بگویم دقیقا این است: دیشب یک قتل در قطار اتفاق افتاد و قاتل درست در کوپه من بود! مکث کرد تا نوعی تأکید تأثیرگذار روی حرف‌هایش بگذارد.»

 

۳. کتاب «به‌خونسردی» که نویسنده‌اش را کشت

«به‌خونسردی» با عنوان انگلیسی (In Cold Blood) یک رمان غیرداستانی و ژورنالیستی است و به همین دلیل یک کتاب درخشان در لیست رمان‌های جنایی معروفی که بر اساس داستان واقعی نوشته شده‌اند، به حساب می‌آید. این کتاب در سال ۱۹۶۵ منتشر شد و نویسنده برای نوشتن آن به شهر وقوع حادثه سفر کرد تا بتواند روایتی دقیق و مستند به مخاطبان خود ارائه کند. داستان اصلی «به‌خونسردی» در ساعات اولیه‌ی روز ۱۵ نوامبر ۱۹۵۹ اتفاق افتاد. در دهکده‌ی کوچک هولکامب واقع در کانزاس، چهار عضو از یک خانواده‌ی کشاورز به شکل وحشتناکی با اصابت گلوله‌های ساچمه‌ای از فاصله‌ی نزدیک در قسمت صورت، به قتل رسیدند. در ابتدا هیچ سرنخ و انگیزه‌ای برای این کشتار هولناک وجود نداشت و هیچ‌کس نمی‌توانست توضیحی برای چنین کشتار بی‌رحمانه‌ای پیدا کند.

ترومن کاپوتی، نویسنده‌ی خلاق این کتاب در جایی گفته است «کتاب من یک داستان جنایی نیست، این داستان یک شهر است.» نوشتن از داستان‌هایی جنایی تا زمانی که داستان واقعی تنها منبع الهام باشد، می‌تواند برای نویسنده و حتی مخاطب سرگرم‌کننده به نظر برسد اما زمانی که قرار است داستانی مستندگونه نوشته شود، خواندن آن نیز می‌تواند همراه با فشارهای روانی متعدد و بروز احساسات متناقض باشد. همانند چیزی که نویسنده‌ی این کتاب در طی سالیانی که سعی در تکمیل گزارش خود داشته، تجربه کرده است. کامپوتی در جای دیگری برای شرح دشواری مسیر نوشتن این کتاب گفته است «هیچ کس نمی‌داند نوشتن این کتاب چه چیزی از من گرفت. مرا تا مغز استخوانم خراش داد. نزدیک بود مرا بکشد و من فکر می کنم، به نوعی، مرا کشت.»

نویسنده برای نوشتن این کتاب به مدت چهار سال با دو قاتلی که دستگیر شدند وارد رابطه‌ای دوستانه می‌شود. او که از ابتدای وقوع این فاجعه شروع به نوشتن می‌کند، درباره‌ی نوشتار مرحله به مرحله‌ی این کتاب می‌گوید «هیچ‌وقت نمی‌دانستم که آیا آن را ادامه خواهم داد یا نه، آیا بالاخره به چیزی تبدیل می‌شود که ارزش این همه تلاش را داشته باشد؟» با توجه به همین نکات، می‌توان گفت «به‌خونسردی» یکی از بهترین کتاب‌ها برای علاقه‌مندان به رمان‌های جنایی معروف و نوشته شده بر اساس داستان‌های واقعی است.

بخشی از کتاب «به‌خونسردی»:

«نزدیک ایستگاه راه‌آهن، متصدی پست‌خانه، زنی لاغر که کت جیر و شلوار لی و چکمه‌های گاوچرانی می‌پوشد، تصدی پست‌خانه‌ای ازهم‌پاشیده را به عهده دارد. خود ایستگاه نیز، با رنگ زرد رنگ‌ورورفته‌ای که پوسته‌پوسته شده، همان‌قدر دلگیر است؛ قطارهای درجه‌یک، قطارهای فوق‌العاده و قطارهای ال‌کاپیتان هر روز از اینجا عبور می‌کنند، ولی این قطارهای سریع‌السیر، که معروف حضور همه هستند، هیچ‌وقت اینجا توقف نمی‌کنند. هیچ قطار مسافربری‌ای اینجا توقف نمی‌کند، اینجا گاه‌وبیگاه فقط قطارهای باربری توقف می‌کنند.»

 

۴. کتاب «چهره‌ی پنهان»

کتاب «چهره‌ی پنهان» با نام انگلیسی (ALIAS GRACE) به معنای «گریس دیگر» یا «نام مستعار گریس» در سال ۱۹۹۶ توسط مارگارت آتوود، نوشته و منتشر شد. مارگارت آتوود برای نگارش این کتاب از قتلی هولناک که در ۱۸۴۳ در کانادا رخ داد، الهام گرفته است. گریس مارکس، خدمتکار ۱۶ ساله‌ی آقای توماس کینیر اقدام به قتل او و همسر باردارش، نانسی مونتگومری، می‌کند. گریس به‌عنوان قاتل دستگیر می‌شود اما همواره تردیدهایی در مورد گناهکار بودن یا نبودن او مطرح است. در واقع داستان کتاب «چهره‌ی پنهان» بر همین اساس و بر محور شرایط پیچیده‌ی گریس روایت می‌شود. در طی این داستان مخاطب نمی‌داند گریس بر اثر جنون آنی مرتکب چنین عمل وحشیانه‌ای شده یا خود او نیز قربانی وضعیت ناخواسته‌ای است که به او تحمیل شده است.

نویسنده با هنرمندی بسیار موفق می‌شود تکه‌های پازل‌گونه‌ای از داستان به مخاطب ارائه کند و در نهایت آن‌ها را به هم بچسباند و مخاطب را در نهایت شگفت‌زده نماید. این داستان سبکی کلاسیک داشته و با تناقض‌های اخلاقی و گره‌های متعددی که در بخش‌های مختلف خود دارد، مخاطب را جذب کرده و در پی خود می‌کشاند. این کتاب از جهات مختلفی ممکن است شما را به یاد کتاب «سرگذشت ندیمه» از همین نویسنده، بیندازد. در نتیجه اگر به قلم مارگارت آتوود علاقه‌مند هستید، «چهره‌ی پنهان» می‌تواند برای شما در صدر لیست ۹ رمان جنایی معروف که بر اساس داستان واقعی نوشته شدند، قرار بگیرد.

بخشی از کتاب «چهره‌ی پنهان»:

«آن که مرده است، زمانی واقعیتی بوده است و حالا که نیست و اصلا نیست، یک چهره ی خیالی از او داریم، یک طرح انتزاعی که خود وامی ست از همان واقعیتی که زمانی وجود داشته است. یعنی کسی که هستی واقعی اش را، و یا واقعیت بودنش را ترک کرده تا موجود دیگری باشد، تا در میان ما نوع دیگری از بودن را ادامه دهد. مثل شعر، که پیش از شعر بودن یا شعر شدن، یعنی پیش از آن که به دفتر من بیاید، جایی میان واقعیت ها، وجود داشت، دیده می شد، لمس می شد و جابه جا می شد.»

 

۵. کتاب «آرتور و جورج»

کتاب «آرتور و جورج» با نام انگلیسی (Arthur & George) در سال ۲۰۰۵ منتشر شد و داستانی واقعی از زندگی دو مرد کاملا متفاوت است. نویسنده با تبحر بسیار به روایت موازی زندگی آرتور کانن دویل و جورج ادالجی می‌پردازد. فضای داستان متعلق به قرن نوزدهم در انگلیس است و این دو شخصیت مستقل با تفاوت‌های بسیار در مسیر هم قرار می‌گیرند و داستانی مهیج و پر کشش را برای مخاطب می‌سازند. جورج ادالجی یک کشیش محترم است که به‌عنوان وکیل فعالیت می‌کند. او در سال ۱۹۰۳ به اتهام مثله کردن حیوانات مزرعه‌ی خود مجرم شناخته شده و به هفت سال کار سخت محکوم می‌شود. آرتور کانن دویل شخصیت برجسته دیگر این کتاب است. او فردی باهوش و نویسنده‌ای توانا است که موفق شده شخصیت مشهور شرلوک هولمز را خلق کند.

اساس این داستان برمحور بی‌عدالتی و ناکارآمدی سیستم قضایی انگلیس در قرن نوزدهم، شکل می‌گیرد. جورج ادالجی پس از گذراندن ۷ سال محکومیت خود با کمک‌های آرتور از جرایمی که به آن‌ها متهم شده است، مبرا می‌شود. این داستان پرفرازونشیب به بهترین شکل ممکن روایت می‌شود و مخاطب همزمان درگیر دو زندگی متفاوت و جداگانه است و در نهایت پیوستن آن‌ها و تلاش‌های این دو فرد را برای احقاق عدالت مشاهده خواهد کرد. اگر به کتاب‌های پلیسی و معمایی علاقه دارید، روایت هنرمندانه‌ی جولیان بارنز می‌تواند شما را به درون یک داستان واقعی و جذاب ببرد.

بخشی از کتاب «آرتور و جورج»:

«در خانه فرمان‌هایی اضافه یاد گرفت که مقدم بود بر ده فرمان کلیسا. «در برابر زورمندان بی‌باک باش: در برابر ضعفا فروتن» یکی از این فرامین بود و دیگری: «در برابر زنان، چه والا و چه پست، جوانمرد باش.» احساس می‌کرد زنان، چون مستقیما به مامان مربوط می‌شدند، مهم‌ترند و نیازمند اقدامی مناسب. نگاه آرتور از اوضاع و احوال ضروری‌شان آن‌سوتر نمی‌رفت. آپارتمان کوچک بود، پول کم بود؛ مادرش بیش از حد کار می‌کرد، پدرش دمدمی‌مزاج بود. از همان آغاز قرارومدار کودکانه‌ای گذاشت که می‌دانست هرگز از آن‌ها عدول نمی‌کند: «مامان، وقتی پیر بشی، لباس حریر تنت می‌کنی و عینک دسته‌طلایی می‌زنی و راحت کنار آتش می‌نشینی.» آرتور می‌توانست شروع داستان را ببیند -جایی که الن بود- و پایان شادش را: فقط وسط قصه از حالا معلوم نبود.»

 

۶. کتاب «آیین تدفین»

کتاب «آیین تدفین» با عنوان انگلیسی (Burial Rites) در سال ۲۰۱۳ منتشر شد اما داستان یک قتل در سال ۱۸۲۹ را روایت می‌کند. زنی با نام آگنس ماگنوس‌داتر به جرم قتل و سوزاندن جسد دو مرد، به اعدام محکوم می‌شود و از آنجایی که در آن زمان در ایسلند هیچ زندانی وجود نداشت، آگنس به مزرعه‌ای در شما ایسلند فرستاده می‌شود تا زمان اجرای حکم اعدام او فرا برسد. او بخشی از کودکی خود را در این مزرعه گذرانده است و تلاش می‌کند تا رسیدن روز اجرای حکم، در کارهای خانه و مزرعه به اعضای خانواده کمک کند. طبیعتا ساکنان دهکده و صاحبان مزرعه از حضور یک قاتل در میانشان ناراضی هستند. نویسنده در کتاب «آیین تدفین» به پاییز و زمستان دشواری که آگنس در این مزرعه سپری می‌کند، می‌پردازد.

هرچند که نزدیک ۲۰۰ سال از وقوع این قتل گذشته است، نویسنده تلاش می‌کند با توصیف دقیق محیط اطراف و شرح جزئیاتی که می‌داند، مخاطب را به فضای واقعی داستان ببرد. در بخش‌های مختلفی از کتاب، آگنس به عنوان راوی اصلی ظاهر شده و خواننده را شخصا مخاطب قرار می‌دهد. در این قسمت‌های کتاب سخنان آگنس به حدی کوبنده است که ممکن است نیاز داشته باشید به سطور قبل بازگردید و دوباره آن‌ها را بخوانید. کتاب «آیین تدفین» یکی از جذاب‌ترین و متفاوت‌ترین رمان‌های جنایی معروف است که بر اساس داستان واقعی نوشته شده‌اند.

بخشی از کتاب «آیین تدفین»:

«می‌توانم به آن روز برگردم، به شکلی که انگار آن روز، صفحه‌ای در یک کتاب است. آنقدر عمیق در ذهنم نوشته شده که تقریبا می‌توانم مزه‌ی جوهر را حس کنم.»

 

۷. کتاب «به تاریکی خواهم رفت»

یکی از بهترین کتاب‌های موجود در لیست ۹ رمان جنایی معروف که بر اساس داستان واقعی نوشته شده‌اند، کتاب «به تاریکی خواهم رفت» با نام انگلیسی (I’ll Be Gone in the Dark) نوشته‌ی میشل مک‌نامارا است. مک‌نامارا برای نوشتن این رمان غیرداستانی به سراغ پرونده‌های مرتبط با یک سری تجاوز زنجیره‌ای می‌رود. او نوشتن این کتاب را در سال ۲۰۱۱ آغاز کرد و در فوریه ۲۰۱۸ موفق به چاپ آن شد. در فرآیند نوشتن این کتاب او به سراغ پرونده‌های تجاوز و قتلی که هرگز بسته نشدند رفت. با توجه به DNA باقی‌مانده از مجرم در محل جرم، می‌توان او را به ۱۰ قتل و ۵۰ تجاوز جنسی متهم کرد. نویسنده در این کتاب لقب «قاتل گلدن استیت» را به او داده است. شخصی که بین سال‌های ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۶ با ورود به خانه‌های ییلاقی در مناطق مختلف کالیفرنیا اقدام به تجاوز و قتل زنان مختلف کرده است.

مک‌نامارا شخصا به داستان‌های جنایی علاقه داشته و توانسته به‌عنوان یک نویسنده و پژوهشگر در این راستا به خوبی با بررسی جزئیات، نشانه‌های کامل و جامعی جمع‌آوری کند. او در فصل‌های اولیه‌ی کتاب «به تاریکی خواهم رفت»، به پرونده‌ی حل‌نشده‌ی قتل کاتلین لومباردو می‌پردازد. کاتلین ۲۴ ساله در سال ۱۹۸۴ به قتل می‌رسد و یکی از دلایلی که این فاجعه نظر نویسنده را به خود جلب می‌کند، وقوع آن در چند قدمی خانه‌ی دوران کودکی او است. او در بخش‌های مختلف این کتاب با قربانیان مصاحبه کرده و اطلاعات بسیاری در مورد روش کار و ویژگی‌های مظنون به دست می‌آورد. اگر به پرونده‌های جنایی و داستان‌های پلیسی واقعی علاقه دارید، این کتاب می‌تواند کتابی ایدئال برای شما باشد.

بخشی از کتاب «به تاریکی خواهم رفت»:

«مانوئلا خوابیده روی شکم در تخت‌خواب دراز کشیده بود. لباس حمام مخمل قهوه‌ای تنش بود و تا حدی داخل کیسه‌خوابی پیچیده شده بود، کیسه‌خوابی که گاهی وقتی سردش بود، داخلش می‌خوابید. علامت‌های قرمز دور مچ‌های دست و پایش، شاهدی از بندهایی بود که بعداً باز شده بودند. پیچ‌گوشتی بزرگی روی ایوان سیمانی افتاده بود، دو قدم دورتر از درِ شیشه‌ای کشویی‌ای که پشت خانه قرار داشت. دستگاه قفلِ روی در، با اهرم باز شده بود.»

 

۸. کتاب «قاتلان ماه گل»، منبع اقتباس اسکورسیزی

یکی از جدیدترین رمان‌های جنایی معروفی که بر اساس داستان واقعی نوشته شده‌، کتاب «قاتلان ماه گل» با نام انگلیسی (Killers of the Flower Moon) است. این کتاب در سال ۲۰۱۷ منتشر شد و روایتگر فاجعه‌ی سهمگینی است که بر سر قبیله‌ی بومی اوکلاهاما با نام اوسیج(Osage ) آمده است. اوسیج‌ها یکی از قبایل سرخ‌پوست ساکن در آمریکایی شمالی بودند که در دهه‌ی ۱۸۷۰ از سرزمین‌های اجدادی خود به منطقه‌ای در اوکلاهاما تبعید شدند. این منطقه با زمین‌های بایر و خشک شناخته می‌شد اما چند دهه بعد ساکنین این منطقه متوجه شدند بر روی بزرگترین ذخایر نفتی ایالات متحده‌ی آمریکا، سکونت دارند. به این ترتیب اوسیج‌ها به ثروتمندترین مردم ناحیه تبدیل شدند و طبعا این ثروت همراه خود دزدان و طمع‌کاران بسیاری را به سمت آن‌ها روانه کرد.

قوانین مختلفی توسط دولت برای مدیریت این ثروت انبوه وضع شد که بسیاری از آن‌ها نوعی دزدی و کلاهبرداری به‌حساب می‌آمد. یکی از این قوانین، به ارث رسیدن اموال اوسیج‌ها پس از مرگ به همسران سفیدپوستشان بود. به این ترتیب سفیدپوستان با زنان و مردان اوسیج ازدواج می‌کردند و منتظر مرگ آن‌ها می‌شدند. البته افراد زیادی هم چندان منتظر نمی‌ماندند و خود دست‌به‌کار ‌شدند و این سرآغاز کشتار سیستماتیک اوسیج‌ها بود. کتاب «قاتلان ماه گل» با بیان جزئیات دقیقی این فاجعه‌ی انسانی را روایت می‌کند و اگر به داستان‌های تاریخی و واقعی علاقه دارید، این کتاب می‌تواند گزینه‌ی بی‌نقصی و جذابی برای شما باشد.

بخشی از کتاب «قاتلان ماه گل»:

«اسم مالی و خواهرانش در سیاهه اسامی قبیله اسیج آمده بود که یعنی آن‌ها عضو رسمی قبیله بودند و علاوه‌برآن، مال‌ومنالی داشتند. اوایل دههٔ ۱۸۷۰، قبیلهٔ اسیج را از اراضی‌شان در کانزاس به قرارگاهی سنگلاخ و به‌ظاهر لم‌یزرع در شمال‌شرقی اکلاهما کوچانده بودند تا در کمال شگفتی، دهه‌ها بعد معلوم شود این زمین روی یکی از بزرگ‌ترین مخازن نفتی آمریکا قرار دارد. برای استخراج این نفت، جویندگان باید به قبیلهٔ اسیج اجاره‌بها و حق بهره‌برداری می‌پرداختند. از اوایل قرن بیستم، هر سه ماه یک بار، به هرکدام از افراد حاضر در فهرست اسامی قبیله، چکی پرداخت می‌شد. اوایل، مبلغ آن چند دلاری بیش نبود ولی به‌مرور، با استخراج نفت بیشتر، سهم هر نفر به صدها و بعد هزاران دلار رسید. درواقع، مثل آب‌باریکه‌های میان چمنزار که با پیوستن به هم، رود پرآب و گل‌آلود سیمارون را تشکیل می‌دهند، این مبلغ هر سال بیشتر و بیشتر شد تا اینکه اعضای قبیله روی هم میلیون‌ها میلیون دلار به جیب زدند.»

 

۹. کتاب «شیطان در شهر سپید»

یکی از جذاب‌ترین کتاب‌هایی که باید در لیست ۹ رمان جنایی معروف که بر اساس داستان واقعی نوشته شده‌اند، قرار دهیم کتاب «شیطان در شهر سپید» است. این کتاب در سال ۲۰۰۳ با عنوان انگلیسی (The Devil in the White City) منتشر شد اما داستانی که در آن روایت می‌شود، داستانی واقعی است که در فاصله‌ی سال‌های ۱۸۹۰ تا ۱۸۹۵ در شیکاگو و فیلادلفیا رخ داده است. اریک لارسون، نویسنده‌ی این کتاب، قصد دارد داستان دو مرد را برای مخاطب خود بازگو کند و این کار را به حدی ماهرانه انجام می‌دهد که بعید است مخاطب در مواجهه‌ی اولیه حدس بزند این داستان هولناک، یک داستان واقعی است. کتاب «شیطان در شهر سپید» دو شخصیت اصلی دارد، اولی دانیل اچ. برنهام است که مسئولیت ساخت یک نمایشگاه بزرگ را بر عهده دارد. شخصیت دوم داستان اچ. اچ. هولمز، یک قاتل زنجیره‌ای که خود را به‌عنوان یک پزشک حاذق به دیگران معرفی می‌کند.

دانیل برنهام سرگرم ساخت نمایشگاه بزرگی است و هم‌زمان با غم از دست دادن شریک زندگی خود نیز باید کنار بیاید. در مقابل، قاتل شرور اچ. اچ. هولمز مشغول ساخت قتلگاهی در اطراف ساختمان نمایشگاه است. او با معرفی کردن خود به‌عنوان یک پزشک معتبر موفق می‌شود زنان جوان بسیاری را به دام بیندازد و آن‌ها را به قتل برساند. تعداد افرادی که به دست این قاتل زیرک و بی‌رحم به قتل رسیدند بین ۲۷ تا ۲۰۰ نفر تخمین زده شده است اما نویسنده موفق شده در کنار ارائه‌ی مستندات متعدد در هنگام روایت این داستان، به آن جلوه‌ای ادبی و هنری نیز ببخشد. اگر به داستان‌های جنایی کلاسیک علاقه‌مند هستید، «شیطان در شهر سپید» می‌تواند در لیست کتاب‌های محبوب شما جای خود را پیدا کند.

بخشی از کتاب «شیطان در شهر سپید»:

«هولمز می‌نویسد: «از همان وقتی که به دنیا آمدم، شیطان درونم بود. نمی‌توانستم جلوی این حقیقت که یک قاتل هستم را بگیرم، به همان شکل که یک شاعر نمی‌تواند جلوی الهام‌هایش برای آواز خواندن را بگیرد.»