راز رابطه نامشروع فریبا با مرد مو جو گندمی لو رفت/ زن متاهل نمیدانست در حال چت با شوهرش است و...
مرد جوان سرگذشت و اشتباهی که مرتکب شده است را بیان نمود که چگونه زندگی مشترکش را به آخر خط رسانده است.
همیشه به جمع صمیمانه همسرم با دوستانش غبطه می خوردم .فریبا بعد از ازدواج و شروع زندگی مشترک مان با رضایت من رابطه اش را همچنان با دوستان دوران مجردی اش ادامه داد.
یک اکیپ سرحال و شاد و سرزنده که پایه ی تفریح و مسافرت و دورهمی های دوره ای بودند و به اصطلاح امروزی ها باهم خوش می گذراندند.
اینها بخشی از اظهارات مرد ۳۲ ساله ای است که برای مشاوره طلاق آمده است .او در ادامه می گوید ؛ راستش من با این رفیق بازی های فریبا مخالفتی نداشتم شاید یکی از مهم ترین دلایلم برای این کار هم این بود که لااقل می دانستم سرش با دوستانش گرم است و زیاد وقت من را که درگیر ساخت کارخانه بودم نمی گرفت.
همه چیز از یک شب معمولی شروع شد
پس از یک سفر کاری چند روزه وقتی از فرودگاه به منزل برگشتم فریبا با جمعی از دوستان همیشگی دورهمی داشتند و من چون بدون اطلاع قبلی برگشته بودم در جریان برنامه آنها نبودم و همین باعث شد که آن شب علیرغم میل باطنی و خستگی سفر در جمع آنها بمانم و هم صحبت شان شوم .
میترا یکی از دوستان فریبا بود ،زنی مطلقه که در این دورهمیها برای بقیه فال میگرفت و به نوعی فال های میترا تبدیل به پای ثابت سرگرمی همیشگی این جمع شده بود .
آن شب هم بعد از شام نشست و طبق معمول برای همه فال گرفت تا به من رسید و پرسید که آیا علاقمندم که برای من هم فال بگیرد؟
نمیدانم چرا آن لحظه آن حرف مسخره را زدم و در پاسخ گفتم من خودم یک فالگیر حرفه ای سراغ دارم و مابقی ماجرا راهم احتمالا خودتان می توانید حدس بزنید.
مرد جوان در حالی که خنده تلخی بر گوشه ی لبش نشسته بود گفت ؛ همین شوخی مسخره پایه گذار یک مصیب بزرگ در زندگی من شد .
قرار شد تا فالگیر اعظم را به فریبا و دوستانش معرفی کنم و البته چون دروغ گفته بودم به دروغ دیگری متوسل شدم و گفتم این فالیگر فقط از طریق چت تلگرام فال می گیرد و...
در ادامه این شوخی نابجا و غیر منتظره به ناچار بک شماره همراه ناشناس تهیه کردم و با آن شماره شروع کردم به گرفتن فال دوستان فریبا !
چون تا حدودی از طریق تعریفهای فریبا در جریان داستان زندگی آنها بودم فالهای من باعث حیرت و تعجب همه شده بود و روز نبود که فریبا نگوید : دمت گرم سعید چه فالگیر اعجوبهای به بچه ها معرفی کردی.
در طول چند روز برای اکثر دوستان فریبا فال گرفتم و هنوز نوبت به فریبا و یکی دونفر از دوستانش نرسیده بود و من برای اینکه قضیه لو نرود به فریبا هم اجازه داده بودم که هر وقت دوست داشت به آن شماره مسیج بدهد و فال بگیرد.
دروغ چرا ! بازی سرگرم کننده ای شده بود ! مخصوصا آنجا که دوستان فریبا حرف های نگفته اشان را به خیال درد و دل کردم با فالگیر بی پرده عنوان می کردند و من تازه بیشتر از گذشته و حال آنها را با اطلاع می شدم و می دانستم در دنیای اطراف من چه خبر است .
آنها هم از فال های دقیق و اطلاعاتی که خیلی موذیانه به آنها می دادم شگفت زده می شدند و هر روز مشتاق تر از دیروز به فال های من ایمان می آوردند .
برای همسرم فال گرفتم آنجا بود که متوجه شدم ...
این بازی بامزه و البته خیلی عجیب ادامه داشت تا اینکه یک روز در دفتر کارم نشسته بودم که متوجه شدم فریبا به آن شماره که برای فال معرفی کرده بودم مسیج داد.
من هم بدون اینکه ذره ای رفتار مشکوکی داشته باشم با او هم مثل مابقی دوستانش رفتار کردم .
مرد جوان به اینجای حرفهایش که می رسد تمام چهره اش در هم می شود و آه سنگینی می کشد و پس از یک سکوت ممتد ادامه می دهد: فریبا از من خواست که فال آینده رابطه عشقی اش را برایش بازگو کنم و من هم به سبک فالگیرها از او خواستم که نام و نام مادر خودش و عشقش را برایم ارسال کند .
راستش من تا آن زمان هیچ وقت متوجه مسئله ی غیر عادی در زندگی زناشوییام نشده بودم اما آن لحظه فریبا به جای نام من و مادرم نام وحید و مادرش را فرستاد .
یک لحظه شوکه شدم ! وحید دیگه کیه ؟ من منتظر بودم که اسم خودم را بگه ! وحید کجای ماجرای زندگی فریباست !؟
حال عجیبی داشتم خودم را کنترل کردم و برای اینکه بیشتر متوجه ماجرا شوم به بهانه تست شخصیت شناسی از روی چهره و این حرفهای متداول امروزی از او خواستم که تصویری از وحید برای من ارسال کند !
چند دقیقه بعد فریبا تصویری از خودش در کنار یک مرد میانسال با موهای جوگندمی که مشخص بود در یک کافه گرفته شده بود ارسال کرد.
با دیدن آن عکس هر لحظه حالم بدتر می شد و هر چه بیشتر جلو می رفتم بیشتر متوجه حقایقی وحشتناک از زوایای پنهان زندگی مشترکمان میشدم .آنچه در چت با فریبا می دیدم و می خواندم باور کردنی نبود.
خلاصه ماجرا از این قرار بود که فریبا حدود سه سال بود که با مردی به نام وحید که خودش را تاجر معرفی کرده بود در ارتباط بود ،و بعدها متوجه شدم خیلی از قرارهای دورهمی فریبا با دوستانش در واقع قرارهای او با وحید بوده است که من هیچ وقت به آنها مشکوک نشدم و کنجکاوی نکردم .
غروب آن روز وقتی که به خانه برگشتم شانس آوردم که فریبا طبق معمول خانه نبود و با دوستانش به گشت و گذار رفته بود( شاید هم با وحید بود) وگرنه نمیدانستم که آیا میتوانستم خودم را کنترل کنم و چیزی به رویش نیاورم ؟
آن خانهای که همیشه برای رسیدن بهش عجله داشتم در فاصله همان نیم روز تبدیل به زندان من شده بود و فکر اینکه چه اتفاقی ممکن است در آن خانه و در عدم حضور من رخ داده باشد من را دیوانه می کرد.
روزهای سخت و طاقت فرسایی را می گذراندم تقریبا تمام کار و زندگی ام را رها کرده بودم .
تا اینکه قبل از آنکه به مرز جنون برسم دل را به دریا زدم و ماجرا را با فریبا در میان میگذاشتم .
واقعیت این بود که شرایط و آنچه که رخ داد به شکلی بود که هیچ راه فراری برای فریبا وجود نداشت و نمیتوانست ارتباطش با آن مرد غریبه را انکار کند و رابطهی ما همان شب برای همیشه تمام شد.
فریبا قبل از رفتن گفت بعضی وقت ها حدس می زدم که شاید آن فالگیر قابل تو باشی اما راستش نتوانستم خودم را قانع کنم و شاید شانس تو بوده که این شکلی متوجه خیانت من بشوی !
حالا هم در حال انجام مراحل طلاق هستیم ،اگر چه این طلاق غیر منتظره باعث تعجب خانواده هایمان شده است اما من اصل ماجرا را برای آنها هیچ وقت بازگو نکردم .اکنون هم نمی دانم که حکمت این ماجرای تلخ چه بود .