عشق به پسر جوان، چگونه زندگی دختر بااستعداد را تباه کرد/ معتاد شدم و خلاف کردم!
هانا دانشجوی اخراجی است. او را در یک باند جعل دستگیر کردهاند و با اینکه میتواند با وثیقه آزاد شود اما همچنان در زندان است.
هانا دانشجوی اخراجی است. او را در یک باند جعل دستگیر کردهاند و با اینکه میتواند با وثیقه آزاد شود اما همچنان در زندان است.
هانا از زندگی سختی که دارد میگوید.
*دختر جوانی هستی. چرا به سمت خلاف رفتی؟
در مسیری افتادم که برگشتی برایم ندارد.
*از زندگیات بگو؛ چرا اینطور دگرگون شد؟
من 5 سال قبل دانشگاه قبول شدم و دانشجوی رشته گرافیک بودم. خیلی هم بااستعداد بودم و قبل از دانشگاه هم میتوانستم طرحهای خیلی خوبی بزنم. اما آشناییام با یک پسر به اسم آرمان در دانشگاه سرنوشتم را تغییر داد.
*آن پسر چه کسی بود؟
همکلاسیام بود. یک سال جلوتر از من وارد دانشگاه شده بود. از من خوشش آمد و با هم دوست شدیم. کم کم رفت و آمدمان بیشتر شد. آرمان اعتیاد داشت و من هم معتاد شدم. ما با هم مواد میکشیدیم و همین باعث شد همه چیز خراب شود.
*چه مادهای مصرف میکردی؟
بیشتر شیشه میکشیدیم. من و آرمان مواد میزدیم که بتوانیم بیشتر کار کنیم و پولدار شویم و به آروزهایمان برسیم.
*خانوادهات میدانستند؟
وقتی فهمیدند که همه چیز خراب شده بود. من اعتیاد شدید داشتم و بعد هم از دانشگاه اخراج شدم.
*چطور از دانشگاه اخراج شدی؟
از من و آرمان مواد پیدا کردند. بعد هم تعلیق شدیم و چون گزارش شد که در خوابگاه هم مواد داشتیم اخراج شدیم. وضع ما خیلی خراب بود طوری معتاد شده بودیم که حتی سرکلاس نمیتوانستیم بنشینیم. اگر اخراج هم نمیشدیم خودمان دیگر نمیتوانستیم دانشگاه برویم.
*بعد چه شد؟
ارتباط من و آرمان بیشتر شد. پدرم سعی کرد کاری کند که ترک کنم اما من خیلی به آرمان وابسته بودم و به هیچ روشی حاضر نشدم از او جدا شوم. اینطوری شد که پدرم هم دیگر من را قبول نکرد و گفت که دیگر من را به فرزندی قبول ندارد. اینطوری بیشتر سمت آرمان رفتم. ما آنقدر معتاد شدیم که برای تامین مواد مخدر مجبور بودیم کار خلاف کنیم به همین خاطر هم جعل میکردیم.
*خانوادهات میدانند در بازداشت هستی؟
بله میدانند. به مادرم گفتم؛ اما خیلی سرد برخورد کرد. مطمئنم پدرم هم اصلا به روی خودش نمیآورد.
*میخواهی به این وضعیت ادامه بدهی؟
انگیزهای برای زندگی ندارم کاش داشتم و میتوانستم خودم را از این شرایط دور کنم.