شوهرم، خواهرم را کتک زد؛ طلاق میخواهم
زن جوان که از بداخلاقیهای شوهرش به تنگ آمده بود، فقط 9 ماه او را تحمل کرد و سپس درخواست طلاق داد.
ساعت از 9 صبح گذشته بود که زوج جوان وارد یکی از شعبههای دادگاه خانواده شدند. چشمان زن جوان پر از اشک بود و شوهرش هم زیر لب غر میزد. وقتی روی صندلی نشستند، لیلا گفت: آقای قاضی من از دست بیادبیها و بداخلاقیها و کتکهای این مرد خسته شدهام؛ نهتنها با من بدرفتاری میکند بلکه کار را به جایی رسانده که روی خانوادهام هم دست بلند میکند.
بعد ادامه داد: یک بار که باهم سر موضوعی بحث میکردیم، خواهرم برای میانجیگری پا پیش گذاشت و داشت هر دو نفرمان را نصیحت میکرد که آرام باشیم اما ناگهان جلال با عصبانیت شروع به ضرب و شتم خواهرم کرد که من از دیدن این صحنه شوکه شدم و از همان روز تصمیم به طلاق گرفتم.
در همین موقع شوهرش گفت: حاج آقا اصلاً این حرفها واقعیت ندارد. این زن میخواهد مرا مقصر نشان دهد.
لیلا هم بلافاصله در جوابش گفت: تو خواهر مرا کتک نزدی؟ حداقل وجدان داشته باش، صادق باش و راستش را بگو.
مرد جوان گفت: من قصد نداشتم خواهرت را بزنم، آن یک اتفاق بود. من با تو بحث میکردم که خواهرت جلو آمد. منم ناخواسته دستم به صورتش خورد. آن لحظه عصبانی شده بودم و کنترلی بر رفتارم نداشتم. ضمن اینکه مادر و خواهرت مدام در زندگی ما دخالت میکنند و میخواهند ما را از هم جدا کنند.
لیلا دوباره از جا برخاست و گفت: آقای قاضی، کبودی دست مرا ببینید. این معنی عشق است؟ این آدم بداخلاق و بددهن است و مدام در حال فریاد زدن و ناسزاگویی است. همه همسایهها هم از دستش در عذاب هستند. من خیلی به او فرصت جبران دادم اما فایدهای ندارد. نمیتواند از بداخلاقی و بددهنی و کتکزدن دست بردارد.
قاضی که این حرفها را شنید، رو به جلال کرد و گفت: پسرم چرا بداخلاقی میکنی با همسرت؟ آیا علت خاصی دارد؟ آیا همسرت کاری میکند که تو این رفتار را داری؟
جلال گفت: نه آقای قاضی، همسرم خوب است. من قبول دارم کمی عصبی هستم اما زنم را دوست دارم. کلی طلا برایش خریدم، هر چه بخواهد برایش میخرم، البته همین موضوع هم او را کمی پرتوقع کرده است. از طرفی خواهرش هم به او و زندگی ما حسادت میکند و مدام من را با شوهر خودش مقایسه و همسر مرا تحریک میکند که با من دعوا کند. باجناق من یک زنذلیل به تمام معناست اما من اهل این حرفها نیستم. چشم گفتن و تعظیم کردن مقابل زن و خانواده زن را بلد نیستم.
لیلا هم در جواب گفت: کاش مثل شوهرخواهرم بودی. اگر پول ندارد، در عوض ادب و اخلاق و شعور دارد، مهربان است، به زن و بچهاش احترام میگذارد؛ نه مثل تو که فقط بلدی قلدری کنی.
قاضی که عمق فاجعه زندگی مشترک این زوج جوان را متوجه شده بود، گفت: بهتر است دو ماه به کلاسهای مشاوره بروید. اگر مشکلتان حل نشد و رفتارهای این آقا تغییر نکرد، آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم اما دخترم، شما هم سعی کن اینقدر همسرت را با دیگران مقایسه نکنی.