//
کد خبر: 432621

نقشه کودک باهوش برای نجات زن باغبان از دست بازرگانان!

چهار تن از بازرگانان با هم یک کیسه هزار دیناری به شراکت داشتند و می خواستند چیزی بخرند و سودی ببرند. ضمن راه به در باغی رسیدند.کیسه زر را به زن باغبان سپردند و وارد باغ شدند و در کنار جویی نشستند.

یکی از آنها گفت من شیشه ی عطر خوبی دارم. سر و صورت خود را با این آب بشوریم و با این عطر خود را معطر کنیم. دیگری گف:شانه نداریم تا موهای خود را مرتب کنیم.یکی از آنان گفت:ممکن است باغبان شانه داشته باشد.چهارمین نفر از جا بلند شد و به نزد زن باغبان رفت و گفت:کیسه  زر را به من بده!

زن باغبان گفت:همه یاران خود را حاضر کن تا بدهم و یا اینکه به صدای بلند به من بگویند تا کیسه را به تو بدهم.آن مرد داد زد و گفت:رفقا زن باغبان چیزی به من نمی دهد.هر سه نفر با صدای بلند گفتند:ای زن،رفیق ما هر چه میخواهد بده.ان مرد کیسه ی هزار دیناری را از زن باغبان گرفت و از باغ خارج شد و فرار کرد.چون بازگشت او به نزد رفقا دیر شد این سه نفر به نزد زن باغبان آمدند و گفتند چرا شانه را نمی دهی؟

گفت:رفیق شما از من جز کیسه زر چیز دیگری نخواست من با فریاد و اجازه شما کیسه زر را به او دادم و او گرفت و فرار کرد. هر سه نفر بر سر و صورت خود زدند و ناراحت شدند و زن باغبان را به نزد قاضی شهر بردند و گفتند قرار ما این بود که با حضور هر چهار نفر کیسه ی زر را از زن باغبان بگیریم و او با یکی از ما داده و فرار کرد.قاضی گفت: زن باغبان باید جریمه و تاوان این هزار دینار را بدهد.زن چون این حکم و قضاوت قاضی را شنید غم و غصه تمام وجودش را گرفت وحیران و سرگردان می رفت  که کودک پنج شش ساله ای او را دید و گفت:ای مادر چرا محزون و ناراحتی؟

زن باغبان چون او را کودک دید و خرد سال شمرد چیزی به او نگفت.کودک دوباره همان سوال را کرد و زن باغبان جریان را برای او تعریف کرد و کودک گفت:ای مادر به من یک درهم بده تا حلوا بخرم و تو را از این غصه و گرفتاری نجات دهم.زن باغبان یک درهم به او داد.کودک گفت:ای مادر مگر قرار و شرط شما با این چهار نفر این نبود که در حضور هر چهار نفر کیسه ی زر را به آنان بدهی؟

زن باغبان گفت:بلی قرار همین بوده است‌.کودک گفت:بسیار خب،به نزد قاضی برگرد و بگو چون شرط دادن کیسه به حضور هر چهار نفر است هر چهار نفر هم باید با هم حاضر شوند تا کیسه زر را آنان بدهم.

قاضی این گفته باغبان را پذیرفت و همین گونه حکم داد که چون شرط شما چنین بوده که در حضور هر چهار تن کیسه ی زر را به شما بدهد بروید رفیق خود را پیدا کنید تا زن باغبان کیسه را به شما برگرداند و به این وسیله زن باغبان راحت شد و از غصه نجات یافت.