حکایت|ضرب المثل
داستان و حکایت ضرب المثل تنبل خانه شاه عباس
این حکایت در واقع ریشه ضرب المثل مشهور “مگه تنبلخونه شاه عباسه؟” است.
شاه عباس کبیر یکی از بزرگترین شاهان دوران صفوی است که از جانب او نقلها و داستانهای فراوانی نقل می شود. داستان و حکایت تنبل خانه شاه عباس نیز یکی از همین داستانهاست که صحت و سقم آن مورد تایید ما نیست اما از جانب نصحیت و اندرزگویی بسیار زیباست. در واقع این داستان ریشه ضرب المثل معروفی با همین موضوع است (مگه تنبلخونه شاه عباسه؟)
حکایت تنبل خانه شاه عباس
نقل شده است که :
در زمان شاه عباس اوضاع و احوال مردم و کسبه خوب بود و به راحتی زندگی می کردند و مشکلی نداشتند.
روزی شاه عباس از مشاورانش پرسید وضع مردم چطور است:
مشاوران گفتند :عالی است قربان همه چیز برای مردم آماده است.
بعد شاه عباس از مسئول کسبه پرسید:
وضع کسب و کار چطور است. گفتند عالی است قربان و کسبه از رونق بازار خوشحالند وزیر اعظم گفت قربان وضع همه خوب است، فقط یک گروه از مردم هستند که وضع خیلی خوبی ندارند و نیاز به کمک دارند
شاه عباس گفت:
چه کسانی؟
وزیر اعظم گفت: قربان در این مملکت فقط تنبل ها وضع خوبی ندارند.
شاه عباس گفت: به نظر شما چه کاری می شود برای آنها انجام داد؟
وزیر اعظم گفت: قربان اگر دستور فرمایید مکانی مختص تنبل ها درست شود که در آنجا همه چیز برایشان آماده باشد، فکر کنم دیگر مشکلی نداشته باشند.
شاه عباس گفت:
پس برای تنبلها در اصفهان یک جای مخصوص درست کنید تا آنها هم مثل بقیه مردم در آرامش باشند.به دستور شاه و به سرعت یک جای عالی برای تنبلها آماده شد که همه چیز از غذا گرفته تا محل خواب و خلاصه همه چیز در آنجا فراهم و آماده بودو کار تنبل ها این بود که بخورند و بخوابند و تنبلی کنند.
این خبر به سرعت همه جا پیچید و ظرفیت تنبل خانه به سرعت تکمیل شد و خبر به شاه دادند که قربان دیگر جا نداریم، ولی تعداد افراد زیادی اظهار می کنند که تنبل هستند و باید از این امور رفاهی تنبلها استفاده کنند.
شاه عباس شخصا برای ملاحظه امور به تنبل خانه رفت تا بازدیدی داشته باشد. وقتی درب را باز کردند، شاه دید بله اصلا جا نیست و تنبل خانه کاملا پر شده و خیلی از مردم هم پشت در منتظر ورود هستند.
شاه عباس به مشاوران گفت: ما اینقدر تنبل داریم؟
مشاوران گفتند نه قربان، همه اینها تنبل نیستند بلکه تنبل نما هستند و چون دیدند در تنبل خانه همه چیز فراهم است، خودشان را تنبل جا زدند تا از امکانات مفت اینجا استفاده کنند.
شاه عباس گفت :خوب چه کار کنیم تا متوجه بشویم در تنبل خانه چه کسانی تنبل هستند و چه کسانی تنبل نما.
هر کدام از مشاوران حرفی زدند و در نهایت دلقک دربار گفت:
قربان همه آنها را به حمام عمومی شهر ببرید و بگویید درب ها را ببندند و دمای حمام را بالا ببرند.
تنبل ها از جایشان تکان نخواهند خورد ولی تنبل نماها فرار خواهند کرد. همین کار را انجام دادند و وقتی کف حمام داغ شد افراد یکی یکی پا به فرار گذاشتند و فقط دو نفر در حمام داغ باقی ماندند.آنها کف داغ حمام دراز کشیده بودند و در حال سوختن بودند ولی از جایشان تکان نمی خوردند. یکی از انها به آرامی می گفت: سوختم
و دیگری که به شدت از او تنبل تر بود با صدایی که به زور شنیده می شد، میگفت: تو که داری میگی سوختم
خوب بگو رفیقممم داره می سوزه.
سوختن این دو فرد تنبل همان و تبدیل شدن این روایت به ضرب المثل نیز همان. در حقیقت از آن پس به بعد زمانی که کسی زیاد تنبلی کند و یا کج و معوج بنشیند و یا لم بدهد، به او می گویند: مگه تنبلخونه شاه عباسه؟
شما چه پند و اندرزی از این حکایت زیبا دریافت کردید؟