دست درازی شرم آور به دختر یکی از نزدیکان برادر!
از دوران نوجوانی درحالی به تهیه و فروش مشروبات الکلی روی آوردم که به «قلدرمحله» معروف بودم. هرکجا دعوا میشد، بیدرنگ قمه برمیداشتم و به همراه برادر بزرگترم به سوی طرف های مقابل هجوم می بردم تا این که....
جوان 29 ساله ای که مدعی بود دیگر به آخر خط رسیده و از اوضاع تاسفبارش رنج می کشد، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: پدرم روحیه ارباب و رعیتی داشت و مانند پدربزرگم در خانه حکمرانی می کرد؛ به طوری که من و برادرم از سایه او هم میترسیدیم. وقتی از کتک هایی که در دوران نوجوانی خورده بود، برایمان تعریف می کرد، انگار قصد داشت همان بلاها را سر ما دربیاورد.
به همین خاطر هم مادرم بسیاری از کارها را به طور پنهانی انجام می داد و ما نیز با مادرمان برای این پنهانکاری ها همراهی می کردیم. هیچ وقت به خاطر ندارم که پدرم دست پر از مهری بر سرم کشیده یا حتی یک بار مرا بوسیده باشد. این شرایط به گونه ای بود که مادرم نیز خطاهای ما را از دید پدر پنهان می کرد تا سرزنش نشویم. این رفتارها موجب شد تا من با این شیوه زندگی خو بگیرم به طوری که در 10سالگی و به صورت مخفیانه مشروب خوری را آغاز کردم و در 14 سالگی خودم در یکی از خانه باغ های پدرم در منطقه طرقبه، مشروبات الکلی تهیه می کردم ولی آرام آرام به فروش مواد مخدر «گل» هم روی آوردم و با برادرم به این کارهای خلاف ادامه دادم. در همین دوران بود که قلدری های من و برادرم شروع شد.
هرکجا دعوایی به راه می افتاد من قمه برمیداشتم و با برادرم وارد درگیری می شدم. همه اهالی محل از رفتارهای خشن من وحشت داشتند. این ترس ها موجب می شد تا من بیشتر به خلافکاری هایم ادامه بدهم. کمی که بزرگتر شدم پدرم یکی از طبقات ساختمان را در اختیار من وبرادرم گذاشت تا خواهرم در خانه راحت باشد. ولی سختگیری های پدرم همچنان ادامه داشت و ما هم همه کارهای خلافمان را پنهانی انجام می دادیم تا این که او پیر و ناتوان شد و انواع بیماری ها به سراغش آمد. در این شرایط میدان برای من بازتر شد. حالا دیگر طبقه مستقلی داشتم و هر شب به رفیق بازی و دورهم نشینی های گناه آلود می پرداختم. مادرم نیز درحالی غذا تهیه می کرد و آن را روی پله های ساختمان می گذاشت که دیگر من جای پدرم را در زورگویی و رفتارهای خشن گرفته بودم و هیچکس نباید از حرف من سرپیچی می کرد! مستی، پرخاشگری و قلدری در کوچه و خیابان کار هر روزم بود.
مادرم همواره اشک می ریخت اما نمی توانست از رفتارهای من جلوگیری کند. یک روز مقدار زیادی مشروبات الکلی نوشیدم تا جایی که اگر کمی دیرتر مرا به مرکز درمانی رسانده بودند، جانم را از دست می دادم ولی بازهم به تهیه مشروبات الکلی ادامه می دادم تا این که یک شب در همان حالت مستی به یکی از نزدیکان برادرم دست درازی کردم که او هم ماجرا را برای برادرم بازگو کرد و این گونه نه تنها رسوا شدم بلکه از چشم برادرم نیز افتادم. او دیگر مرا حمایت نکرد و من هم زمانی که به خود آمدم، از شدت شرم خانه را ترک کردم و به همراه دوستانم به فروش مشروبات الکلی و مواد مخدر پرداختم ولی دیگر از این وضعیت اسفبار خسته شده ام و از خودم متنفرم ای کاش ...
با دستور سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری نجفی مشهد) تلاش های کارشناسی و اقدامات روانشناختی برای نجات این جوان از مرداب مصرف مشروبات الکلی و اعتیاد آغاز شد.