سرگذشت تلخ و وحشتناک یک دختر!
آن قدر در زندگی ام دوران سختی داشتم که حتی از یادآوری آنها هم وحشت دارم چراکه از همان دوران کودکی وقتی نام حیوانات را نمیدانستم دیگر نتوانستم ادامه تحصیل بدهم و بعد هم درگیر ماجراهای تلخ و دردناکی شدم که ...
دختر 17 سالهای که برای شکایت از کتککاریهای همسرش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت تاسفبار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در 7 سالگی وقتی به مدرسه رفتم، معلمان گفتند که ضریب هوشی این دختر پایین است چراکه من نام حیوانات را بلد نبودم اما وقتی آزمایش هوش از من گرفتند که دیگر دیر شده بود و من درس و مدرسه را رها کرده بودم.
در همین شرایط بود که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و مادرم سرپرستی من و خواهرم را به عهده گرفت چراکه پدرم به مواد مخدر شیشه اعتیاد داشت.
خلاصه هنوز 11 سالگی را پشت سر نگذاشته بودم که روزی جوانی مرا از روی پل هوایی دزدید و به خانهای در اطراف بزرگراه صد متری برد. او فروشنده مواد مخدر بود و مرا هدف آزار و اذیت قرار داد.
در این مدت مادرم تصویر مرا درروزنامهها منتشر کرده بود تا این که روزی او مرا کتک زد و من در فرصت مناسبی از آن خانه فرار کردم و پلیس هم آن فرد را دستگیر کرد و روانه زندان شد که هنوز هم در زندان است.
بعد از مدتی با پسر یکی از دوستان پدرم آشنا شدم و قرار بود با هم ازدواج کنیم. «نادر» هم فرزند طلاق بود و مواد مخدر مصرف میکرد به همین خاطر هم با کمک پدرم او را به مرکز ترک اعتیاد بردیم تا بعد از آن که مواد مخدر را ترک کرد ما به صورت رسمی ازدواج کنیم.
این درحالی بود که «نادر» درکنار مادر بزرگش زندگی میکرد و او را خیلی دوست داشت ولی در یکی از همین روزها مادر بزرگ نادر هم از دنیا رفت و او از مرکز ترک اعتیاد بیرون آمد تا درتشییع جنازه مادر بزرگش شرکت کند و دوباره برای ادامه دوران ترک اعتیاد به مرکز مذکور برود تا هنگام آزمایشهای ازدواج مشخص نشود که او اعتیاد دارد اما متاسفانه «نادر» نتوانست با مرگ مادربزرگش کنار بیاید و او هم ناگهان خودکشی کرد.
از سوی دیگر هم من بایک آزمایش ساده متوجه شدم که از 4 ماه قبل باردار هستم. به همین دلیل موضوع را از همه اطرافیانم پنهان کردم چراکه ما به صورت رسمی هنوز با «نادر» ازدواج نکرده بودیم.
این گونه بود که وقتی زایمان کردم، فرزندم را با یک تعهد به شیرخوارگاه تحویل دادم تا او حداقل سرنوشت خوبی داشته باشد و مانند من بدبخت نشود. مدتی بعد از این ماجرا با مرد دیگری که در خانه پدرم بنایی میکرد آشنا شدم و او هم مرا از پدرم خواستگاری کرد و من هم تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم چراکه «پدرام» فرزندی نداشت و همسرش باردار نمیشد اما وقتی با او ازدواج کردم چند ماه بعد همسر او هم باردار شد و اکنون مرا کتک میزند تا طلاق بگیرم.
حالا هم به کلانتری آمده ام تا مرا برای رهایی از این شرایط اسفبار کمک کنید اما ای کاش ...
با دستور رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد، بررسیهای روانشناختی و اقدامات قانونی در این باره آغاز شد.