//
کد خبر: 45267

یادداشتی از دکتر نادره جلالی

ایراندخت پُر افتخار پروفسور مریم میرزاخانی

نویسنده: دکتر نادره جلالی رئیس پژوهشکده انجمن مفاخر فرهنگی ایران

ایران، به اذعان همة صاحبان علم و اندیشه، سرزمین بزرگان، مفاخر و دُرّهای ناب است. سرزمینی که در ساخت فرهنگ و تمدن جهان سهم بسزایی دارد.

سرزمین انسان‌های بزرگ و ستاره‌های درخشان علم و ادب و فرهنگ و هنر. پروفسور مریم میرزا خانی ازجمله همین گنجینه‌های عظیم خرد و فرزانگی و سرمایه‌های ملی ما بود که سخن گفتن و بازنگری دربارة شخصیت او که در تاریخ علم ریاضی به لحاظ کمیت و کیفیت درة نادرة دوران بود و با نمودِ اندیشه، خرد و کمال انسانی بر فراز قلة علم و دانش در جهان قرار داشت، کاری صعب است و  قلم یارای توصیف آن ندارد.

 

مشهور است هر نسلی در هر عصری وزنی دارد و تفسیر تاریخ دربارة این وزن مهم است.

 مریم میرزا خانی  همچون دیگر همگنان خویش پرفسور سارا زاهدی در جامعه‌ای متولد شد که تاریخ زندگی آنان تحت تأثیر سنت‌های حاکم، براساس جنسیت و ذهنیت مردسالارانه بنا شده بود و زنان به لحاظ منزلت فردی و اجتماعی فراز و نشیب‌ها و اوج و افول‌های زیادی را پشت سر گذاشته بودند.

 

ایرانیان، مریم میرزا خانی را نماد و سمبل ملت ایران می‌دانند، زیرا به‌عنوان یک زن ایرانی، از پسِ بسیاری از موانع، با ایمان به توانایی اندیشه و خرد، با جدیت و همتی بی‌بدیل به فراگیری علم و دانش ریاضی پرداخت؛

 

عقل و رای و عزم و همت گنج تُست

 بهترین گنجور سعی و رنج تُست

 

و روزگاری ریاضی همه زندگانی او شد، بر شأن و اعتبار خویش افزود تا آنجا که ایراندخت پُر افتخار این مرزو بوم و نخبه جهانی شد و نامی جاوید از خود در لوح علم و دانش جهان ثبت کرد.

 

آب و رنگ از علم می‌بایست شرط برتری

با زمرد یاره و لعل بدخشانی نبود

 

مریم با شناخت هویت خویش که ریشه در تمدن و مردمی داشت که در تولید علم و دانش جهان پیشتاز و سکاندار بوده‌اند، با ترکیب هوشیاری و آگاهی فرهنگی در عصر پُر التهاب امروزی و تعارضات فرهنگی که آدم‌ها درگیر نژاد، قومیت، زبان، ملیت، دین و مذهب هستند تنها به علم و آموختن عشق ورزید و بین «ماندن» و «رفتن» براساس نظریه انتخاب، «رفتن» را برگزید و رخت سفر بر بست تا فراتر از مرزهای محدود جغرافیایی، سیاسی، فکری و ایدئولوژیکی تنها به جهان بی‌مرز علم بیاندیشد.

 

من عاقبت از اینجا خواهم رفت

پروانه‌ای که با شب می‌رفت

این فال را برای دلم دید.

دیری است٬

مثل ستاره‌ها چمدانم را

از شوق ماهیان و تنهایی خودم

پر کرده‌ام، ولی

مهلت نمی‌دهند که مثل کبوتری

در شرم صبح پر بگشایم

با یک سبد ترانه و لبخند

خود را به کاروان برسانم.

اما،

من عاقبت از اینجا خواهم رفت

پروانه‌ای که با شب می‌رفت،

این فال را برای دلم دید.

 

«دکتر شفیعی کدکنی»

 

گویی «بودنِ» مریم در «رفتن» بود. او به سرزمینی بیگانه رفت و کوشید به‌عنوان یک دانشجو و محقق، علم غرب را بیاموزد و فرصتی  برای بازتعریف خود و مناسباتش با جهان پیرامون خویش بسازد. او همچون هانا آرنت بر این باور بود که انسان تا آنجا که موجودی سیاسی است، یعنی مخلوقی که سخن می‌گوید و عمل می‌کند، فقط در صورتی هستی و زندگی‌اش را معنادار می‌یابد که در فهمش از جهان با دیگران شریک شود.

 

او کوتاه ولی پر بار زیست و با اعتقاد به اینکه؛

هرچه کنی کشت، همان بدروی

کار بد و نیک، چو کوه و صداست

 

 نیک هم زیست تا آنجا که براساس اخلاق نیکوماخوس ارسطو «نیک زیستن یا هستی توأم با فضیلت با عادت او گره خورده بود.» این بانوی دانشمند و فرهیخته و نخستین زن برندة مدال فیلدز، با همتی والا و بی‌بدیل، فکری بلند، بی باکانه با اعتقاد به اینکه «باید میوه‌های شاخه‌های پایین را ندیده گرفت، نباید گذاشت که این میوه‌ها ما را فریب دهند و از شاخه‌های بالاتر غافل‌مان کنند»، هرگز در برابر مشکلات دشوار ریاضی سر تسلیم فرود نیاورد، با پشتکار و تلاشی خستگی‌ناپذیر به تحقیق و پژوهش پرداخت و با یافته‌های علمی بنیادی خویش و تحولات شگرفی که در علم ریاضی به وجود آورد، در زمره ده زن ریاضی‌دان برتر جهان قرار گرفت و عنوان «ملکه ریاضی جهان» یافت.

 

او با توجه به آنکه ذهنی ریاضی داشت و از دانستن و حل کردن معما لذت می‌برد، ناهمواری‌های زندگی را نیز با شکیبایی و هوشمندانه و غلبه شعور بر شعار و حکومت عقلانیت حل و جور ایام را تحمل کرد.

 

درین دو روزه هستی همین فضیلت ماست

که جور می‌کند ایام و ما شکیباییم

 

 مریم میرزاخانی برای «شدن» فراز و فرودهای زیادی پشت سر گذاشت اما هرگز در اوج شهرت دچار کبر، نخوت، خودستایی  و خودنمایی نشد، خود را جدا از دیگران ندانست و هویت خویش را گم نکرد بلکه همواره انسانی شایسته و بایسته ماند.

 

او در تلاطم دنیای کنونی آموخت انسانی که جویای حقیقت است، با صاحبان ادعا در می‌آویزد تا نادانی آن‌ها را نشان دهد و آنان را به رغبت آورد تا در طلب دانش برخیزند. از این رو همچون سقراط که معلمی بود مردمان را پیدا می‌کرد و متنبه می‌ساخت تا به دنبال حقیقت بروند و کسب دانش بیشتری کنند، با مرگ خود نیز تحول‌آفرین شد.

 

مریم، فرزند ایران و سفیر و نمایندة شایسته زنان کشورش و به قول حافظ شیرین‌سخن همچون خاتم فیروزه بواسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود. پاسداشت او درواقع جاری کردن عظمت‌های یک ملت در بستر زمان و معرفی الگوها و راه و روش آنان است، زیرا نسل جوان با آشنایی این مفاخر، پی به تجلی عظمت تمدن و فرهنگ خود خواهند برد.

 

ای کاش مسئولین فرهنگی کشور با تدبیر و جدیت ضمن شناسایی این نخبگان و اندیشمندان که در خارج از کشور زندگی می‌کنند، شرایطی برای بازگشت آنان فراهم آورند.

به قول دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی:

بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب،

که باغ‌ها همه بیدار و بارور گردند

بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید

به آشیانه خونین دوباره برگردند

بخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوت

که موج و اوج طنینش ز دشت‌ها گذرد؛

پیام روشن باران،

ز بام نیلی شب،

که رهگذر نسیمش به هر کرانه برد.

ز خشک‌سال چه ترسی!

ـ که سد بسی بستند:

نه در برابر آب،

که در برابر نور

و در برابر آواز و در برابر شور

.....

در این زمانه عسرت،

به شاعران زمان برگ رخصتی دادند

که از معاشقه  سرو و قمری و لاله

سرودها بسرایند ژرف‌تر از خواب

زلال‌تر از آب.

تو خامشی، که بخواند؟

تو می‌روی، که بماند؟

که بر نهالک بی‌برگ ما ترانه بخواند؟

از این گریوه به دور،

در آن کرانه، ببین:

بهار آمده،

از سیم خادار، گذشته.

حریق شعلة گوگردی بنفشه چه زیباست!

هزار آینه جاری‌ست.

هزار آینه اینک، به هم‌سرایی قلب تو می‌تپد با شوق.

زمین تهی‌ست ز زندان،

همین تویی تنها

که عاشقانه‌ترین نغمه را دوباره بخوانی

بخوان به نام گل سرخ، و عاشقانه بخوان:

حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی

 

 رئیس پژوهشکده انجمن مفاخر فرهنگی ایران