ماجرای کتک خوردن مرد سه زنه از همسرانش چه بود؟
خواندن ماجرای این مرد و کتک خوردنش از سه همسرش خالی از لطف نیست.
حکایت جالب مرد 3 زنه: یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. یک مردی بود سه تا زن داشت. رفت برای زن اولیش یک انگشتر خرید بهش داد و گفت: «به آن دو تای دیگر نگو که آنها حسودی میکنند.» آن وقت برای زن دومیش گوشواره گرفت و سپرد بهش، که: «به هووهای دیگرت نگو.» برای زن سومیش النگو خرید باز هم سپرد که، به زنهای دیگرش نگوید.
حکایت جالب مرد 3 زنه
زن اولیش خواست به آنهای دیگر بفهماند که شوهرش او را خیلی دوست دارد و براش انگشتر خریده. از اتاق بیرون آمد و شروع به تکان دادن دستش کرد و گفت: «چرا خانه را نروفتی.»
زن دیگر که گوشواره گوشش بود مطلب را فهمید بیرون آمد و گوشش را جلو گرفت و گوشواره را به او نشان داد و گفت: «برای اینکه تو نگفتی.»
زن سوم هم خواست به آنها بفهماند که او هم النگو دارد.
زود از اتاق بیرون آمد. دستش را هی تکان داد و گفت: «این خانه روفتن نمیخواست. این همه گفتن نمیخواست.»
هیچی، سه تا هووها به همدیگر فهماندند که شوهره برایشان چیزی خریده.
شب که شوهر از همه جا بی خبر به خانه آمد، هر سه زن به جان مرد نگون بخت افتادند و یک کتک کاری مفصلی کردند. بیچاره مرد که هم پول داده بود و هم داشت کتک می خورد، بهترین تصمیم را فرار از خانه دانست و به سرعت از خانه بیرون رفت!