//
کد خبر: 458743

حکایت جالب عقل الاغ و عقل امیر

حکایت آموزنده و جالب عقل الاغ و عقل امیر را باهم می خوانیم.

 علی بن محمد گوید: روزی عبداله بن معاویه به آسیابانی گذشت که الاغ خویش را به آسیا بسته بود و زنگوله‌هایی به گردن آن آویخته بود.

بدو گفت: چرا این زنگوله‌ها را به گردن الاغت  آویخته‌ای؟

آسیابان گفت: آویخته‌ام که وقتی ایستاد و آسیا از کار افتاد بدانم.

گفت: اگر بایستد و سر تکان دهد چگونه می‌فهمی که آسیا را نمی‌گرداند؟

آسیابان گفت: خدا امیر را قرین صلاح بدارد. عقل الاغ من مانند عقل امیر نیست!

بیشتر بخوانید: