//
کد خبر: 460200

حکایتی از عبید زاکانی: نقدی بر خودویرانگری ایرانیان

نقدی بر جامعه ایران که به جای تلاش برای پیشرفت و رهایی، درگیر مسائل دیگر است.

خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‌ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند جز چاله‌ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما ایرانی‌ها اعتماد کرده نگهبان نگمارده‌اند؟»

گفت:«می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.» خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: «گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود ما بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!»