//
کد خبر: 462280

حکایتی از سعدی؛ نکوهش ریاکاران

زاهدی که در دربار پادشاه، ریاکاری را به اوج رساند، از سوی پسرش طعنه‌ای تکان‌دهنده شنید.

زاهدی مهمان پادشاهی بود چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او، تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کین ره که تو میروی به ترکستان است
چون بمقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند پسری صاحب فراست داشت.گفت ای پدر باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی گفت در نظرایشان چیزی نخوردم که بکار آیدگفت نماز راهم قضا کن که چیزی نکردی که بکارآید.
ای هنرها گرفته برکف دست عیب ها برگرفته زیر بغل
تاچه خواهی خریدن ای مغرور روز درماندگی بسیم دغل