داستان جالب پیرمرد و مزرعه: نامهای که همه چیز را تغییر داد
ترفند هوشمندانه پسر زندانی برای کمک به پدرش در مزرعه
پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد. او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند. اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود.
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و و ضعیت را برای او توضیح داد:
« پسر عزیزم من حال خوشی ندارم ، چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم. من نمیخواهم این مزرعه را از دست بدهم. چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام.اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای پدر شخم می زدی. دوستدار تو پدر»
طولی نکشید که پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: « پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آن جا اسلحه پنهان کرده ام.»
ساعت 4 صبح فردا 12 مامور اف.بی.آی و افسران پلیس محلی در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند. پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت : که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟
پسرش پاسخ داد:« پدر! برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که می توانستم از زندان برایت انجام دهم»