//
کد خبر: 464003

حکایت ساده‌لوح و پول دفن‌شده زیر سایه ابر

داستان گم شدن پول یک مرد ساده لوح

ساده لوحی را در بیابان دیدند که با اوقات تلخی جای جای زمین را می کند و چیزی را جست و جو می کرد. از او پرسیدند: چه کار می کنی؟ پاسخ داد: پولی را در این زمین دفن کردم. اکنون آن را هر چه بیشتر می جویم کمتر می یابم. گفتند: مگر وقتی آن را دفن کردی برایش نشانی نگذاشته بودی؟ گفت: چرا؟ پرسیدند: نشانی چه بود؟ گفت: لکه ی ابری که روی این نقطه از زمین سایه انداخته بود.