حکایت آموزنده پادشاه و درویش
در این حکایت به ماجرای خواندنی و آموزنده درویش و پادشاه پرداخته ایم.
روزی روزگاری، پادشاهی عادل و نیکوکار در سرزمینی پهناور حکومت میکرد. او همواره به دنبال راههایی برای بهبود زندگی مردم خود بود و به حکمت و دانش عشق میورزید.
در آن سرزمین، درویشی دانا و پرهیزگار زندگی میکرد که به خاطر علم و بینش خود مشهور بود. پادشاه از شنیدن حکمت درویش به وجد آمده بود و آرزو داشت که او را ملاقات کند.
روزی پادشاه تصمیم گرفت که به طور ناشناس به دیدار درویش برود. او لباس سادهای پوشید و بدون همراهی کسی به سوی خانقاه درویش رهسپار شد.
هنگامی که پادشاه به خانقاه رسید، درویش را در حال صحبت با جمعی از مریدان دید. پادشاه در گوشهای نشست و به سخنان درویش گوش فرا داد. درویش در سخنان خود از اهمیت عدالت، انصاف و کمک به دیگران سخن میگفت.
پس از پایان صحبت، درویش از مریدان خود پرسید: "آیا کسی سوالی دارد؟"
پادشاه که تحت تاثیر سخنان درویش قرار گرفته بود، دست خود را بلند کرد و گفت: "من سوالی دارم."
درویش به پادشاه نگاه کرد و گفت: "بپرس."
پادشاه پرسید: "بهترین راه برای حکومت بر مردم چیست؟"
درویش لبخندی زد و گفت: "بهترین راه برای حکومت بر مردم، این است که خود نمونه ای از فضیلت هایی باشی که از آنها انتظار داری. اگر عادل و بخشنده باشی، مردم نیز از تو پیروی خواهند کرد."
پادشاه از پاسخ درویش بسیار تحت تاثیر قرار گرفت. او از درویش تشکر کرد و به قصر خود بازگشت.
از آن روز به بعد، پادشاه تلاش کرد تا در همه امور عادل و بخشنده باشد. او به نیازمندان کمک کرد، با ظالمان مبارزه کرد و به دنبال صلح و رفاه برای مردم خود بود.
حکومت پادشاه به حکومتی عادلانه و نیکوکار تبدیل شد و مردم از او به عنوان "پادشاه عادل" یاد میکردند.
آموزه های این حکایت:
عدالت، انصاف و کمک به دیگران از مهمترین فضایل یک حاکم هستند.
بهترین راه برای رهبری مردم، این است که خود نمونهای از فضیلتهایی باشی که از آنها انتظار داری.
حکومتی که بر پایه عدالت و نیکوکاری بنا شده باشد، حکومتی پایدار و محبوب خواهد بود.
امیدوارم از این حکایت لذت برده باشید.