//
کد خبر: 468236

شرط بندی دانشجوی دندان پزشکی را سارق کرد!

پسر جوان که به عشق دندانپزشکی در یک دندانسازی کار می‌‌کرد؛ با وسوسه یک خلافکار و به خاطر شرط‌بندی و بازی «جرأت یا حقیقت» تبدیل به سارق حرفه‌ای شد.

چندی پیش مرد جوانی با پلیس تماس گرفت و از سرقت گوشی تلفن همراهش خبر داد: در حال صحبت با تلفن همراهم بودم که دو پسر جوان سوار بر موتورسیکلت به سمتم آمدند و با من تصادف کردند. ابتدا تصور کردم که تصادف غیرعمدی بوده و آنها تعادل‌شان را از دست داده‌اند. اما قبل از اینکه فرصت کنم از روی زمین بلند شوم، یکی از آنها مرا خفت کرد و چاقویی روی گردنم گذاشت و دیگری با خیال راحت اموال باارزشی که به همراه داشتم را سرقت کرد و سوار بر موتور در چشم برهم زدنی و قبل از آنکه فرصت کنم کمک بخواهم، از آنجا دور شدند.

 

به دنبال این تماس، تحقیقات آغاز شد و در بررسی دوربین‌های مداربسته اطراف محل سرقت تصاویر سارقان به دست آمد. از آنجایی که متهمان کلاه‌های نقابدار به سر داشتند، چهره آنها قابل شناسایی نبود. در ادامه تحقیقات کارآگاهان پلیس با شکایت‌های مشابه مواجه شدند. شکایت‌هایی که 2 مرد کلاه‌دار سوار بر موتورسیکلت با آنها در خیابان تصادف کرده و زمانی که شاکی روی زمین می‌‌افتاد، به سمتش رفته و با تهدید چاقو، از او سرقت می‌‌کردند.

در ادامه، کارآگاهان پلیس اقدام به نقطه‌زنی محل‌های سرقت‌ها کردند. نقطه‌زنی‌ها نشان می‌‌داد تمامی سرقت‌ها در مرکز شهر و محل‌های شلوغ صورت گرفته است. با مشخص شدن محدوده سرقت‌ها، کارآگاهان با گشت‌های موتوری نامحسوس در آن محدوده مستقر شده و درنهایت به دو جوان با کلاه مشکی سوار بر موتورسیکلت مشکوک شدند. دو جوانی که چندین بار در یک محدوده تردد داشتند و همین مسأله شک مأموران را به یقین تبدیل کرد که آنها، همان سارقانی هستند که با شگرد تصادف ساختگی سرقت‌هایشان را انجام می‌‌دهند.

با مشاهده موتورسواران، مأموران به آنها دستور ایست دادند اما مردان کلاه‌دار بدون توجه به این دستور اقدام به فرار کردند. مأموران با تعقیب آنها و با شلیک چند تیر هوایی، خواهان توقف آنها شدند تا اینکه موتورسواران تعادل‌شان را از دست دادند و با موتور زمین خوردند. اما بلافاصله راکب موتورسیکلت بلند شد و فرار کرد با این حال مأموران موفق شدند همدست او را بازداشت کنند.

متهم در جریان تحقیقات به سرقت‌های سریالی با همدست متواری‌اش اعتراف کرد. به دستور بازپرس دادسرای ویژه سرقت، متهم در اختیار کارآگاهان اداره آگاهی قرار داده شد و تحقیقات برای دستگیری همدست او و شناسایی مالباختگان احتمالی ادامه دارد.

شرط دردسرساز

18 سال دارد اما سابقه کیفری و خلاف ندارد. در یک دندان‌سازی مشغول به کار است، در کنارش به سختی درس می‌‌خواند تا بتواند روزی به آرزویش که دندانپزشکی است برسد. اما یک شرط بندی و دوست ناباب مسیر زندگی‌اش را تغییر داد.

چه شد که تصمیم به خفت‌گیری گرفتی؟

من اصلاً نیاز مالی ندارم. می‌‌خواستم دندانپزشک شوم اما یک شرط مسخره زندگی‌ام را تغییر داد.

چه شرطی؟

از همان دوران کودکی آرزو داشتم که دندانپزشک شوم و حتی به خاطر این علاقه‌ام در ساعت‌های بیکاری‌ام به دندانسازی می‌‌رفتم که بیشتر با این رشته آشنا شوم. یک روز که به پارکی در نزدیکی دندانسازی رفته بودم، با مرد جوانی آشنا شدم. هر روز به صورت اتفاقی او را می‌‌دیدم و در نهایت با هم دوست شدیم. او یک روز پیشنهاد بازی جرأت یا حقیقت داد. بازی‌ای که زندگی مرا تباه کرد. به من گفت جرأت یا حقیقت و من هم جرأت را انتخاب کردم. او گفت پس باید با من برای سرقت بیایی و ثابت کنی که جرأت داری.

چرا قبول کردی؟

اول به نظرم شوخی و بازی بود اما او جدی می‌‌گفت. بهنام نه تنها دزد بود بلکه مواد فروشی هم می‌‌کرد. نمی‌خواستم با او همراه شوم، اما بهنام می‌‌گفت بزدل و ترسو هستی و وقتی جرأت کاری را نداری، حرفش را هم نزن. آنقدر بهنام گفت و گفت که من با خودم گفتم حالا یکبار سرقت می‌‌روم و به او ثابت می‌‌کنم که جرأت دارم بعد دیگر دور خلاف را خط می‌‌کشم.

نترسیدی گرفتار شوی؟

وسوسه شدم. هیجان سرقت و پولی که به دست می‌‌آوردیم و از همه مهم‌تر حرف‌های بهنام روی من تأثیر گذاشت. گفت پولدار که بشوی، نیازی به درس و زحمت و کار نداری و هر چه بخواهی، می‌‌توانی برای خودت فراهم کنی.

شگرد سرقت چه بود؟

با موتور در خیابان‌ها پرسه می‌‌زدیم و با دیدن سوژه‌ای که به نظر وضع مالی‌اش خوب می‌‌آمد، با او به صورت ساختگی تصادف می‌‌کردیم. سوژه که روی زمین می‌‌افتاد، هر کدام که ترک‌نشین بودیم از موتور پیاده شده و با تهدید چاقو، وسایل باارزش مثل پول و گوشی را سرقت می‌‌کردیم.

همدستت چه شد؟

وقتی من افتادم زمین حتی یک لحظه هم صبر نکرد تا بلند شوم؛ مرا رها کرد و گریخت.

مگر قرار نبود یک بار فقط برای اثبات جرأت سرقت کنی؟

اشتباه بزرگی مرتکب شدم، وسوسه شدم اما این اشتباه به قیمت آبرویم تمام شد و آرزوهایم بر باد رفت. حالا به جای دندانپزشکی، به یک سارق خفتگیر تبدیل شده‌ام.