//
کد خبر: 471123

حکایت مار و اره ؛ عاقبت خشم و قضاوت نادرست

حکایت مار و اره داستان ماری است که از روی نادانی می‌خواهد با اره بجنگد اما به خود آسیب می‌زند. این حکایت ضرر خشم و عصبانیت بیهوده و قضاوت های بیجا را تذکر می دهد.

یک شب مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری شد. نجار عادت داشت موقع رفتن، بعضی از وسایل کارش را روی میز نجاری بگذارد و برود. آن شب هم ارّه را روی میز گذاشته و رفته بود. همین طور که مار در دکان نجاری گشت می زد و دنبال غذا می‌گشت ناگهان بدنش به اره گیر کرد و کمی زخمی شد. مار بسیار عصبانی و ناراحت شد و برای دفاع از خود و تلافی، اره را گاز گرفت. اما با این کار دور دهانش هم زخم شد و خونریزی کرد.

مار نمی فهمید که چه اتفاقی افتاده و فکر می کرد اره موجودی است که به او حمله کرده و اگر کاری نکند مرگش حتمی است. پس برای آخرین بار سعی کرد از خود دفاع کند. مار به طرف اره حمله کرد و بدنش را دور اره ‌پیچید و اره را با تمام قدرت فشار داد…

صبح که نجار به دکان آمد، دید روی میز به جای اره، لاشه ماری بزرگ و زخم‌آلود افتاده است! ماری که فقط و فقط به خاطر نادانی و خشم زیاد مرده است.