//
کد خبر: 471422

دختر نابینا و دلداده اش؛ حکایتی درمورد افراد قدرنشناس

وقتی شرایط ما تغییر می‌کند، ذهن ما نیز تغییر می‌کند. برخی از مردم ممکن است نتوانند چیز‌های قبلی را ببینند و ممکن است نتوانند از آن‌ها قدردانی کنند؛ بنابراین همیشه حواستان باشد که در زندگی قدردان آدم‌هایی که وقتی هیچ‌کس کنارتان نبود، آن‌ها بودند، باشید.

 روزی روزگاری دختری نابینا بود که از خودش متنفر بود. دلیل تنفر او صرفاً به خاطر این بود که افرادی به خاطر نابینایی‌اش او را دوست نداشتند.

تنها کسی که او را دوست داشت و می‌خواست نامزدش بود. این پسر همیشه کنارش بود. روزی دختر به این پسر گفت که اگر می‌توانست دنیا را ببیند، حتما با او ازدواج می‌کرد.

مدتی بعد، یک روز، شخصی پیدا شد که به این دختر یک جفت چشم او اهدا کرد؛ حالا او می‌توانست همه چیز، به خصوص نامزدش را ببیند. نامزدش که از این ماجرا بسیار خوشحال بود به او گفت: «حالا که می‌توانی دنیا را ببینی، با من ازدواج می‌کنی؟»

دختر وقتی دید که نامزدش هم نابیناست، شوکه شد و از ازدواج با او امتناع کرد. پسر در حالی که اشک می‌ریخت از او دور شد و بعداً نامه‌ای به او نوشت و گفت:

«فقط مراقب چشم‌های من باش عزیزم...!»